Playful kitten_5

ساخت وبلاگ

قسمت ۵

یک هفته از قرارش با جونگده میگذشت و قیافش دائما مثل کسی بود که در حین شکنجه شوک الکتریکی به بدنش وارد کردن؛ چون محض رضای خدا قبل از اون زندگی یکنواختی داشت. حالا همه چی در هم پیچیده بود. از حس عجیبش به پسری که طی یه قرار دوستانه ردش کرده بود و حالا از شدت نگرانی برای حال احتمالی روحیش خواب نداشت تا واکنش غیرمنتظره خانوادش به گرایش جنسیش!
لوهان برای بار دوم پرسید: "هی پسر پرسیدم این واحد رو با چند پاس شدی؟"
_اره.
_اره و آجر پاره مرتیکه کجا سِیر میکنی؟
_ها؟
با گیج بازی دوباره مینسوک اینبار سهون خنده استارتی تمسخرآمیزی کرد.
لوهان با حرص کتاب قطور فیزیک رو توی سرش کوبید: "گمشو بابا اوسکول."
بی‌توجه به توهین علنی دوستش، از جا بلند شد و بعد از جمع کردن وسایلش بطور اتومات‌وار سمت کلاس دیگه راه افتاد. نمیتونست بیشتر از این با گیجی و کنجکاوی درونیش کنار بیاد. با برخورد به اولین نفر که از کلاس طبقه دوم خارج شده بود، سرش رو بالا گرفت و سریعا پسر رئیس دانشگاه رو شناخت: "متاسفم. کیم جونگده رو ندیدی؟"
چانیول لباس چروک شدش رو صاف کرد و با بی‌ادبی هرچه بیشتر با انگشت وسطیش به یکی از صندلی‌های انتهایی کلاس که از پنجره مشخص بود اشاره کرد.
چند دقیقه بعد هر دو روی نیمکت پشت ساختمون تریا نشسته بودن.
جونگده یک لیوان کاغذی مملوء از اسپرسو دستش بود و مینسوک سیگار میکشید. با روشن کردن دومین نخ پسر کناریش نگرانیش رو ابراز کرد: "اتفاقی افتاده؟"
_میدونی جونگ واقعا درست نبود بعد از اون شب مزاحمت بشم؛ ولی واقعا دلم خواست ببینمت.
دلیل این اعتراف مستقیم حتی برای خودش مشخص نبود ولی چیزی که معلوم بود لرزیدن دست پسر کوچکتر روی دسته نیمکت آهنی بود.
سعی کرد ضایع بنظر نرسه: "نه این مزاحمت نیست پسر. خانوادت چی شد؟ همه چی خوب پیش رفت؟"
_در واقع زیادی خوب پیش رفت و نمیدونم باید باهاش چکار کنم؟
جونگده بی‌توجه به لحظاتی پیش ابرویی بالا انداخت و با کنجکاوی پرسید: "چطور؟"
_خیلی راحت گی بودنم رو پذیرفتن و ازم قول گرفتن تا قبل از ازدواج رسمی خواهرم، یه نره خر رو بعنوان دوست پسرم بهشون معرفی کنم.
چند ثانیه با قیافه پوکر، به سیگار کشیدن حرصی مینسوک خیره شد اما قبل از اینکه بیشتر طاقت بیاره با خنده روی شونه پسر ترکید!
اینبار سوک پوکر شد: "یااا چته؟ خودتو جمع کن‌."
جونگده با نگاه ظاهرا متاسف عقب کشید و با صدایی که ته مایه خنده داشت گفت: "عاشقشونم"
_کیا؟
_مادر و پدرت.
_هه. بایدم باشی. تو عمق فاجعه رو درک نمیکنی. فقط مونده برم تو روزنامه درخواست دوست پسر بدم.
و باز هم شلیک خنده پسر کوچکتر...
مینسوک به ظاهر کمی اخم کرد اما در دل راضی و خوشحال بود. اره از دیدن خنده‌های سرخوشانش خوشحال بود و حس میکرد باری از روی دوشش برداشته شده. جو اواخر دیدار قبلیشون نسبتا سنگین بود و دغدغه‌ای برای مینسوک شده بود: 'نکنه پسر رو از خودم رنجوندم؟' 'نکنه بخاطر من افسردگی بگیره؟' و حالا با خنده‌های بی‌پرواش روبه‌رو شده بود. شاید نگرانیش بی‌مورد بود و شاید هم پسر مقابلش بازیگر خوبی بود!
جونگده تک سرفه‌ای کرد: "واقعا متاسفم ولی قیافت تو اون لحظه دیدنی بود. بهرحال میخوای چکار کنی؟"
_کاری که از اول باید میکردم. یکی رو پیدا میکنم بیاد خونمون بگه دوست پسرمه بعد یه مدت که ابها از اسیاب افتاد میگم بهم زدم.
_چرا فقط سعی نمیکنی بری سر یه قرار واقعی؟
سیگارشو زیر پا انداخت: "چون الان سر قرار رفتن کار حضرت فیله. فکر کردی خودم دوست ندارم سر و سامون بگیرم یا سعی نکردم توجه اون ادمای لعنتی رو جلب کنم ولی همشون دنبال یه منفعت بودن. چطور با بچه‌ای که با عوض شدن رنگ ماشینم باهام قهر میکنه برم سر قرار؟ چطور پسری رو که تو هر لحظه فقط باسنم رو زیر نظر داره، دوست داشته باشم یا به مردی که به چشم اسباب بازی بهم نگاه میکنه تکیه کنم؟ کدوم احمقی رو پیدا کنم که من احمق‌تر رو واقعا بخواد؟"
جونگده پلکهاشو روی هم گذاشت توی دلش جواب داد: 'من' و انگار جوابش به گوشهای مینسوک رسیده باشه با ناراحتی حرفش رو خورد و فهمید بد گند زده. حواسش نبود که یه نفر اینجا اونو واقعا بخاطر خودش میخواد. سعی کرد جمعش کنه ولی نمیدونست چجوری: "ببین جونگ.. منظور من..."
_فراموشش کنیم. متقاعد شدم به قدر کافی. من جز کریس با کسی اینجا زیاد صمیمی نیستم ولی اون ادمهای بیشتری رو میشناسه امشب به خوابگاه بیا تا فکرامونو روی هم بریزیم. یه نفر پیدا میشه تا نقش بی‌افتو بازی کنه.
جونگده با حس آتیش گرفتن زبونش، پیشنهاد داد؛ بهرحال کی دلش میخواد شخصا برای کراش دانشگاهیش دوست پسر قلابی پیدا کنه؟
قدمی جلو برداشت و با آغوشی بی‌موقع پسر کوچکتر رو سوپرایز کرد. با تمام وجود به این بغل نیاز داشت تا از فوران احساسات داد نزنه. احساساتی بخاطر مهربونی زیاد جونگده. حقیقتا منتظر بود سیلی بخوره ولی اون پای صحبتهاش مینشست با تصمیماتش موافقت میکرد و براشون احترام قائل میشد.
شوکه از اون بغل و پیچیدن عطر دارچینی ناگهانی سوک زیر بینیش دست پاچه شد و سعی کرد با ضربه زدن به کمر پسر عادی جلوه کنه اما صدای لطیفش که 'متشکرم' رو زمزمه میکرد ته دلش رو خالی میکرد.
*****
روز بعد ساعت نهار، لوهان رو از دو جهت اسیر کرده بودن. مینسوک از سختگیری مادرش مینالید و البته که پیازداغش رو زیاد میکرد: "...اگه امشب سینگل به خونه برگردم مامانم منو توی روغن داغ میندازه شک نکن."
و کریس از سمت چپش از ثواب گره‌گشایی از کار مردم میگفت.
لوهان کاملا گیج شده بود و فقط به اجبار گوش میداد. خواست از سهون کمک بگیره ولی اونا فکر همه‌‌جاش رو کرده بودن. اون جونگده وراج رو برای پرت کردن حواس سهون طرف دیگه میز نشونده بودن تا از دخالت اون سال اولی که خودش رو حامی 'لو هیونگ' میدونست، جلوگیری کنند.
ولی صبر لوهان تمومی داشت: "فقط خفه شین یه دقیقه. حالا بگین چی از جونم میخواین؟"
_نقش دوست‌ پسرشو بازی کن.
کریس سریع گفت.
_همین مونده بود بعد یه عمر رفاقت.
_فقط دو ساعته. لطفا! مامانم منو میخوره.
_تو بگو یه دقیقه. اگه مامانت با این روحیه منو نپسنده و دخلم رو بیاره چی؟
کریس خندید: "هی تو زیادی جدیش گرفتی."
_بهرحال من کار دارم نمیتونم.
_لوهااااان.
مینسوک میخواست بیشتر اصرار کنه ولی با سقلمه کریس تو پهلوش متوقف شد.
پسر با ابرو به سهون که مشغول صحبت بود، اشاره کرد و سوک متوجه منظور شد و نیشخندی زد. حالا که لوهان متقاعد نشده بود میتونستن اون بچه پولکی رو با رشوه به مهمونی خانوادگی بکشونن.
کریس با خباثت شروع به مقدمه چینی کرد که لوهان فورا وسط حرفش پرید: "اون نمیاد."
مینسوک داشت دیوونه میشد: "ببخشید؟"
_گفتم سه‌سه سر اون قرار نمیاد.
کریس مسخره کرد: "ببخشید بابای سهون دفعه دیگه باهاتون هماهنگ میکنم."

_من اگه برنامم پُره بخاطره اینه که میخوام دو خط درس تو مخ این کنم، بعد شما میخواین ببرینش دنبال مسخره بازی؟
مینسوک نفسش رو صدا دار بیرون داد و به رفتن هونهان خیره شد.
جونگده استخوان گردنش رو شکست: "دچار ساییدگی فک شدم انقدر از صبح تا حالا ملت رو مخ کردم. زن میگرفتیم برات راحت‌تر بود."
مینسوک با تاسف سرش رو پایین انداخت: "ببخشید جونگ. جبران میکنم."
کریس گفت: "حتی به بیون بکهیون هم پیشنهاد دادم."
جونگده اضافه: "که من بهت اخطار دادم اینکار رو نکن وگرنه پسر پارک خشتکمونو میکشه رو سرمون."
_مرتیکه وحشی.
کریس زمزمه کرد و دستش رو جای لگد چانیول روی شکمش گذاشت.
مینسوک نالید: "یعنی هیچکس نمونده؟"
_چرا فقط یه نفر.
سوک چشماش برق زد: "کی؟"
_اونی که جلوت نشسته.
با پیشنهاد کریس هردو پسر داد زدن: "چی؟"
_گفتم هیچکس نمونده جز جمع خودمون. اون دو تا بوزینه که رفتن. متاسفانه خانواده مینسوک من رو میشناسن. میمونی تو."
خطاب به هم‌اتاقیش نگاهی انداخت.

مینسوک که از تنها کسی که توقع نداشت همون یه نفر بود مشغول خوردن لقمش شد که چند ثانیه بعد با جواب جونگده غذا توی گلوش گیر کرد: "قبوله... من نقش دوست‌پسرشو به عهده میگیرم."

شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۷0:53Nany

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 2:46