The sweetest mistake.ep24 & 25

ساخت وبلاگ


قسمت24
چانیول با نیش باز گفت
-خب...بچه ها الان وقت چیه؟
سوهو خندید و گفت
-بریم پاتوق..
چن زد رو دست چانیول و گفت
-ولش کن...وسط ظهر کی میره کارائوکه که مابریم؟
لوهان چشماش درخشید وملتمسانه به بکهیون خیره شد. بکهیون همونطور که دست سوهو رو میگرفت، با لحن شیطونی گفت
-الان بریم پاتوق بهتره.لوهان قاطی خروسا شده، شب نمیتونه بیاد...
درسته که با این حرفش باعث شد بقیه بخندن ولی بالاخره تصمیم چانیول و بکهیون عملی شد. اونجارو پاتوق خودشون میدونستن ،چون هروقت اتفاقی، چه خوب چه بد براشون میوفتاد، میتونستی اونجا پیداشون کنی...هرچند که لوهان یکم بدقولی کرده بود و دیگه پیش سهون آرامش میگرفت.
به ساعتش نگاه کرد وبعد از دیدن ساعت که یک ربع به چهار رو نشون میداد، به سهون زنگ زد.طولی نکشید که سهون گوشیشو جواب داد...ولی تا چند لحظه فقط صداش میومد که با منشی حرف میزد. وقتی فهمید منشی بیرون رفته،شروع کرد
-سلام سهون.
-سلام عزیزم...ببخشید دیر شد. خواستم یوقت قطع نکنی، به خاطر همین برداشتم.
لوهان که پشت بقیه راه میرفت، قدم هاشو تند کرد و شونه به شونه ییشینگ که آخرین نفر بود، ادامه داد.
-مشکلی نیست.
سهون که مکث لوهانو دید گفت
-چیزی شده لوهان؟چرا حرف نمیزنی؟
-خب...میشه یه چیزی بخوام؟
-چی عشق من؟
-ممم....خب...بچه ها میخوان برن کارائوکه...گفتن منم برم.... میشه منم باهاشون برم؟
سهون از کار لوهان خندش گرفته بود.لوهان مثل بچه ها زنگ زده بود ازش اجازه بگیره برای اینکه دیرتر بره خونه.سهون که میدونست خودش هم دیر میرسه خونه،گفت
-معلومه که میتونی آهو کوچولو.....به یوجونگ میگم نیاد دنبالت...فکر کنم اینجوری خودم بتونم بیام.
لوهان لبخند زد و گفت
-ممنون سهون...تو جلست موفق باشی...
-خوش بگذره. مواظب خودت باش.
-اوم....میبینمت..
لوهان تماسو قطع کرد و به سمت بکهیون که درحال اذیت کردن سوهو بود دوید.
-بکی....
بکهیون کلاه سویشرت سوهو رو ول کرد و به سمت لوهان برگشت.
-چی شده لو؟
-هیچی..فقط....ممنونم.
بکهیون پرسشی به نگاه کردن ادامه داد که لوهان دوباره گفت
-به خاطر اینکه ....اون عوضی امروز ازم معذرت خواهی کرد...
بکهیون ابرو بالا انداخت و گفت
-چقدر زود...!
بکهیون دست لوهانو گرفت و به طرف خودش کشید و وقتی تقریبا به سی/نش برخورد کرد،بازوشو دور گردنش انداخت و گفت
-به نفعته دیگه به سرت نزنه از سهون جداشی..
-آخ....بکی...ولم کن...گردنم شکست....سهون خفت میکنه...
بکهیون خندید و گفت
-اول من باید ازخجالتش در بیام...نوچ نوچ نوچ...جوناا....ببین با گردن این بچه چیکار کرده وحشی...
سوهو خندید و بازوی بکهیون رو از دور گردن لوهان باز کرد
-ولش کن بکی...چیکارشون داری؟
لوهان به محض آزاد شدن، شونه به شونه سوهو به راه رفتن ادامه داد و پرسید
-قبلا....حرفی که درباره...باهم بودنتون زدین...واقعی بود؟
بکهیون لبخند زد و گفت
-اوم....فقط چون تو نبودی به کسی نگفته بودیم. جون گفته بود وقتی توهم باشی بگیم.منم امروز دیدم فرصت مناسبیه....دیگه گفتمش دیگه....
لوهان با چشم های درشت شده گفت
-یعنی شما قبل از این...
سوهو حرف لوهانو قطع کرد
-ما دو هفتس باهمیم.
-واووو.....یااا...بیون بکهیون...حالا که خودت زوج داری دیگه به من و سهون گیر نده...
بکهیون یکی از دستاشو دور شونه سوهو و اونیکی رو دور شونه لوهان انداخت و گفت
-ولی.....این انصاف نیست....آخه چطوری فقط وایستم نگاه کنم...وقتی اون سهون خرپول کاپیتانمونو دزدیده و هر دفعه هم لکه دار پسش میاره؟
صدای خنده ی سوهو و لوهان....قشنگ ترین ملودی زندگی اشرافی بکهیون بود....
/////////////////////
-آقای اوه....نظر شما چیه؟؟
سهون که با ابروهای گره خورده به ال ای دی خیره شده بود و بادقت سعی داشت همه چیزو کنار هم آنالیز کنه و همه جوانبو بسنجه ، دستاشو روی میز تو هم قفل کرد و گفت
به نظرمن این پروژه سرتاپا سوده...شماهم به عنوان اسپانسر این پروژه مطمئنا سود خوبی گیرتون میاد آقای جئون.
پیرمرد لبخند زد و گفت
-این کاملا مبرهنه....ولی...به هر حال شرکت ما، قراره حداقل 90% مصالح و مواد لازم برای این مجتمع تفریحی تجاری رو فراهم کنه. اگر بخواد کوچکترین مشکلی پیش بیاد، ضرر جبران ناپذیری بهمون وارد میشه.
سهون سعی کرد جئون رو متقاعد کنه.
-آقای جئون...نکنه به خاطر مرگ پدرم به شرکت ما اعتماد ندارید؟
جئون لبخندی زد و گفت
-اینطور نیست آقای اوه...فقط من میترسم درنبود پدرتون بقیه بخوان....
سهون حرف جئونو قطع کرد و گفت
-همونطور که خودتون شاهد بودید، تا وقتی پدرم زنده بود، کل کارای شرکت رو دوش من بود...الان هم چیزی تغییر نکرده.فقط لقب ها عوض شده.درسته که پدرم دیگه بین مانیست، اما من اونقدر به خودم اطمینان دارم که فقط سه هفته بعد از مرگش، یه پروژه به این بزرگی رو شروع کنم...واگر شما به من اعتماد ندارین، میتونیم قرار دادو فسخ کنیم. ولی من فکر نمی کنم شما با این تجربه، بخواین خطرات یه همچین ریسکی رو بپذیرید...بازهم....تصمیم با شماست...
سهون از جاش بلند شد و گفت
-همگی خسته نباشید...
سهون به سمت اتاق خودش راه افتاد...مشاور کیم پشت سرش حرکت میکرد. سهون کاملا عصبانی بود و کیم ترجیه میداد فعلا هیچ حرفی نزنه.سهون تو اتاقش رفت و درو بست. کیم از آبدارچی خواست تا برای سهون قهوه ببره. کمی بعد سهون درحالی که قهوه شو میخورد، متوجه صدای در شد. صداشو صاف کرد و گفت
-بفرمایین.
خانم لیم داخل شد و بعد از تحویل دادن چند پوشه،گفت
-آقای جئون میخوان شخصا باهاتون حرف بزنن.
سهون کلافه گفت
-بگو بیان تو...
چند دقیقه بعد از رفتن منشی، جئون داخل شد. سهون اونو به نشستن دعوت کرد و خودش هم روبروش نشست.
-حدس میزنم درباره موضوع مهمی میخواین صحبت کنین که تو جلسه نمیتونستین...همینطوره؟
جئون سرتکون داد و گفت
-آقای اوه. شما میدونین که من خودم مشکلی با این موضوع که پدرتون دیگه بین ما نیست ندارم...فقط...
سهون جلو اومد و آرنج هاشو به زانو هاش تکیه داد و گفت
-لطفا صریح تر حرفتونو بزنین..
-رئیس شرکت تصمیم گرفته بود اجناس درجه دوم دراختیارتون بزاره به نام درجه یک...ولی اینطوری مطمئنا کیفیت کار پایین میاد..درنتیجه سود قابل توجهی رو از دست میدیم...
سهون لبخند زد و گفت
-ممنونم که بهم گفتین آقای جئون...حالا با خیال راحت قراردادو فسخ میکنم.
جئون سرتکون داد و گفت
-همکاری با شما برای من یه افتخار بود آقای اوه...اما من همه کاره اون شرکت نیستم.متاسفم..
سهون از جاش بلند شد وباعث شد جئون هم بلند شه. سهون لبخند زد.
-چیزی برای تاسف وجود نداره آقای جئون. منم ازتون ممنونم...به خاطر درک و فهم والاتون واقعا ازتون قدردانی میکنم.
سهون دستشو به سمت جئون دراز کرد و گفت
-واقعا از همکاری های قبلیمون لذت بردم...امیدوارم بازم فرصتشو پیدا کنیم.
-همینطوره آقای اوه...
///////////////
فضای کارائوکه گرون قیمت خیابون گانگنام، خلوت تر از همیشه بود. نه تا پسر جوون و پولدار که از سر دلخوشی با پای پیاده رفته بودن اونجا...خسته و کوفته هرکدوم یه طرف روی مبل ها رها شدن و کسی حال و حوصله بلند شدن و آهنگ خوندن نداشت.اتاق مخصوصشون از چند دست مبل یاسی رنگ و مانیتور 60 اینچ و سینما خانوادگی های ولوم بالا تشکیل شده بود و چند تامیز و میکروفون.البته اگر بزرگی اتاق رو نادیده میگرفتی، جای خیلی مناسبی برای کارائوکه بود. بعد از اینکه میز روبروشون پر از نوشیدنی های بدون ال/کل و درصد کم شد، کم کم جون گرفتن واولین نفر کیونگ سو شروع کرد.
-بچه ها..من میخوام بخونم..
چانیول با قیافه ی ناراحت گفت
-آه...کیونگ خواهش میکنم غمگین نخون..وقتی تو می خونی ما همه مجبوریم گریه کنیم...
با این حرف همه زدن زیر خنده، حتی دی او...
-نه..اینبار شاد میخونم...
بعد از دو یا سه تا آهنگ که کیونگسو اونا رو خوند، ییشینگ و چانیول و کای به ترتیب آهنگ هایی که دوست داشتن رو خوندن...آخرین آهنگ که توسط کای خونده شده بود، با همخونی ییشینگ و بکهیون ،باعث شد بقیه به رق/صیدن و بالاپایین پریدن ترقیب بشن و این انرژی بیشتری ازشون گرفت. تقریبا یک ساعت و نیم بود که بی وقفه آهنگ میخوندن و میرق/صیدن. وقتی دوباره همشون روی مبل ها ول شدن، در اتاق زده شد. بکهیون با قیافه بامزه ای رفت پشت در ورو به بقیه گفت
-یعنی کی میتونه باشه این موقع شب؟
تقریبا همه خندیدن و لوهان گفت
-خنگه...الان بعد از ظهره...چون فقط فضای اینجا تاریکه که شب نمیشه...
بکهیون خندید و درو باز کرد. تقریبا همشون بجز بکهیون و سوهو فکر میکردن سرویس اتاقه ولی....


قسمت25


بکهیون خندید و درو باز کرد. تقریبا همشون بجز بکهیون و سوهو فکر میکردن سرویس اتاقه ولی وقتی سهون داخل شد، لوهان از جاش پرید و بریده بریده گفت
-سهون....اینجا.......
سهون لبخند زد و گفت
-فکر میکنید برای یکی مثل من اینجا جا باشه؟ منم میتونم بیام تو گروهتون؟
بکهیون از پشت زد رو شونه سهون و گفت
-هی...آقا مهندس...این حرفا رو ول کن..لوهان هنوز آهنگ نخونده...همش غریبی میکنه شما نیستی..ببینم دقیقا باهاش چیکار کردی تو این یه ماه؟
لوهان جلورفت و دست سهونو گرفت و کشید تا باهم روی مبل بشینن و بعد بی توجه به چشمای درشت شده، دست سهون رو پشت سرش برد و بهش تکیه داد و گفت
-از کجا فهمیدی اینجاییم؟
سهون لبخند زد و گفت
-خودت چی فکر میکنی؟
لوهان به سمت سوهو برگشت که سعی داشت خودشو پشت چانیول قایم کنه.
-یا..سوهو هیونگ..
سوهو ریز خندید و از پشت تو آغو/ش بکهیون فرو رفت.بکهیون طرفداری کرد
-یااا؟ به جون نگو یااا....ماله منه چون..
لوهان خندید و گفت
-سهون...امروز بکهیون گفت با سوهوعه..دوهفتست با همن و به ما نگفتن..
گونه های سوهو رنگ گرفتن و اعتراض کرد
-هی..لو واقعا لازم نیست اعلامش کنی...
سهون خندید وروبه لوهان گفت
-چرا هنوز نخوندی؟توکه دوست داشتی بیای..
-خب..حوصلشو نداشتم...جلست چیشد؟
-تقریبا از یه ضرر وحشتناک قسر در رفتم.یکی میخواست سرمون کلاه بزاره که من نذاشتم.
-آفرین مرد خودم...حالا...پاشو یه آهنگ بخون...
بکهیون که جو ساکت رو متوجه صحبتای سهون و لوهان دید گفت
-آره مهندس...پاشو یه آهنگ بخون به لوهان تقدیم کن.
سهون با چشمای درشت شده جواب داد.
-نه.ممنون...اصلا دلم نمیخواد لوهانم بعد از شنیدن صدام ولم کنه.
کای که تمام حواسش تمام مدت متوجه لوهان بود گفت
-پس لوهان پاشه...بجنب کاپیتان خیلی وقته صداتو نشنیدیم.
کیونگ هم لبخند زد و ادامه داد
-آره...صدات عالیه...منم دوباره دوست دارم بشنوم...
لوهان آروم از جاش بلند شد و آهنگ خودشو انتخاب کرد.
-سهون....این ماله توعه....
سهون چشمهاشو محکم روی هم به معنی تشکر فشرد ولبخند زد.
چند لحظه بعد صدای آرامش بخش لوهان در حالی که چشم هاشو بسته بود، تو فضای ساکت اتاق، تنین انداز شد و سهون رو به خلسه شیرینی برد. جوری که انگار همه چیز و همه کس بجز اون و لوهان تو سیاهی فرو رفتن.
When the lights turn off…quietly…I go to meet you…
But I‘m not gonna talk to you…cause… I don’t wanna lose your eye laugh…
When you watch me…When you touch me…I can fly….just with your love power…
And just for you is my heart beating…
And my eyes crying when I can’t see you…
And my hands looking for you when you’re not gonna touch them…ye…ye…ye…
What is wrong? Why can’t we? Every one whisper… and the world go against us…and we love each other to death…
And I know….that’s my mistake…and who don’t know….that’s my sweetest mistake…ohhh
Ye…ye…ye…loving you is...my sweetest mistake…
Ye…ye…ye…you are…my…love…
Tell me what is wrong …Tell me what is wrong…when we just love each other to death…
(زمانی که چراغ ها خاموش میشوند..آرام آرام...من تورا خواهم دید...
اما باتو صحبت نخواهم کرد، چراکه نمیخواهم خنده ی چشم هایت را از دست بدهم...
وقتی مرا تماشا میکنی...وقتی مرا لمس میکنی...من میتوانم پرواز کنم...فقط با قدرت عشقت...
و فقط برای توست تپش های قلب من...
و چشم هایم میگریند وقتی تورا نمیبینم...
و دستهایم به دنبال توهستند..وقتی تو آنهارا لمس نمیکنی...یه...یه..یه...
چه چیزی اشتباه است؟چرا نمیتوانیم؟...همه نجوا میکنند(اشباه مارا) و دنیا روبروی ما می ایستد..(مخالف)...وما عاشق هم هستیم تا سرحد مرگ...
و من میدانم...این اشتباه من است....اوه.ه..ه..ه...ه...ه...
یه..یه..یه...عاشق تو بودن...شیرین ترین اشتباه من است...
یه...یه..یه..عشق من....
به من بگو چه چیزی اشتباه است....به من بگو چه چیزی اشتباه است...وقتی ما فقط عاشق همیم تا سر حد مرگ..)
((پ.ن.ترجمه فارسیش یه ذره داغونه ولی خب گفتم بزارمش شاید کسی نتونست بخونه.^.^))
وقتی آهنگ تموم شد، لوهان چشم هاشو باز کرد و با تشویق اعضای تیمش مواجه شد.چشم هاش روی سهون قفل بودن...سهون از جاش بلند شد و به سمت لوهان رفت. زبونش دوباره سنگین شده بود..اتفاقی که فقط لوهان میتونست باعثش باشه.دقیقا روبروی لوهان ایستاد.با چشمهاشون حرف میزدن...صدای آروم بچه ها کم کم بلند میشد و پیام "بب/وسش" رو منتقل میکرد. سهون بدون فکر دستشو پشت کمر لوهان برد و بدن هاشونو به هم چسبوند. لوهان با چشمهای درشت شده دست هاشو روی سی/نه سهون گذاشت و سرشو آروم به معنی نه تکون میداد تا سهونو منصرف کنه. سهون فقط به چشم های لوهان خیره بود...سرشو جلو برد و لبهای لوهان رو لمس کرد. لمس عاشقانه لبهاشون رو از لمس فراتر برد...به چیزی فراتر از اون احتیاج داشت...زبونشو دخالت داد و بین لبهای لوهان کشید...لبهای مشتاق لوهان از هم باز شدن و اجازه داد زبون سلطه گر سهون، تمام دهنشو لمس کنه. درسته که لوهان با اینکه جلوی چشم دوستاش بو/سیده بشه مخالف بود، اما وقتی لبهاش لبهای عشقشو لمس میکردن، چیزی به اسم عقل دیگه کارامد نبود. دستهاشو بالا برد و پشت گردن سهون ثابتشون کرد. زاویه بو/سه شو عوض کرد و خودشو بالا کشید تا سهون گردنشو صاف کنه و اذیت نشه. صدای خنده ی بقیه رو میشنید اما واسش مهم نبود...الان بجز کسی که تو آغوشش گرفته بود چیز دیگه ای اهمیت نداشت...حتی چشم های ناراحت کای که بهش خیره بودن... سهون که فهمیده بود لوهان نفس کم آورده، آروم عقب کشید وصورتشو مقابل صورت لوهان نگه داشت...لوهان چشم هاشو بسته بود و تصمیم نداشت بازشون کنه.سهون پیشونیشو آروم بو/سید و بدون فاصله دادن لبهاش گفت
-چشم هاتو باز کن عشق من...خجالت نکش.
لوهان سرشو بلند کرد و به چشم های سهون خیره شد.سهون لبخند زد و گفت
-صدات عالیه.
بکهیون خندید و گفت
-آقا مهندس...گردنشم با همین دیوونه بازیات لکه دار کردی؟
سهون ابرو بالاداد و به سمت بکهیون برگشت
-ماله خودمه...اعتراضی دارین آقای بیون...
بکهیون خندید و گفت
-فکر نکنم بتونم اعتراض کنم...ولی لولوی ما ظریفه...یکم مواظبش باش.
سهون دست لوهان رو گرفت و همراه خودش جای قبلی نشوند و گفت
- خودم حواسم به لوهانم هست.تو حواست به خبرگزاری موصق من باشه.
سوهو صورتشو با دستاش پوشوند و گفت
-شمارتونو از گوشیم پاک میکنم...
لوهان خندید و گفت
-اگه میخوای از این به بعد به خودم ردیاب وصل میکنم که اذیت نشی..کار سوهو هم کمتر میشه..
سهون ادای فکر کردن درآورد و گفت
-اوممم....اونجوری نمیتونم قافلگیرت کنم...همینجوری بهتره...
صدای موبایل لوهان باعث شد خندش قطع بشه...شماره نا آشنا بود...
-چند لحظه اینو جواب بدم...برمیگردم..
سهون سر تکون داد ولبخند زد.
لوهان از اتاق بیرون اومد و به طرف بار رفت.روی صندلی نشست و تماس رو پاسخ داد..
-الو....
صدای آشنایی تنشو لرزوند....
-سلام هر/زه کوچولوی من...بالاخره پیدات کردم.
///////////
بکهیون که دید لوهان بیرون رفته، روبه سهون گفت
-آقا مهندس...میدونی اولین کسی هستی که لوهان هر دقیقه میگه عاشقشه؟
سهون لبخند زد و گفت
-منم با این رفتارش گیر انداخته...منم عاشقشم...
دی او قیافه پوکری به خودش گرفت و گفت
-اصلا مگه میشه لوهانو دوست نداشت..؟ همه مدرسه عاشقشن...
سهون خندشو خورد و گفت.
-ولی اون عاشق همه مدرسه نیست...این یکم بهم امید میده...
شیومین وسط حرف سهون پرید و گفت
-لوهان گفت شما قبلا زن داشتین...پس چطوری الان عاشق یه پسر شدین؟
سهون رنگ عوض کرد...اولش ترسید که نکنه لوهان چیزی درباره جداشدنشون به خاطر برگشتن رزی گفته باشه....ولی آرامش خودشو حفظ کرد و گفت
-راستش...داشتم...دوستشم داشتم...ولی من و اون از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و نمیشد اسم حسم بهش رو عشق گذاشت..شاید فقط حس حمایت و یه دوست داشتن معمولی...البته بیشتر به خاطر پدرمادرامون ازدواج کرده بودیم...بعد از سه سال...خب ترکم کرد ورفت...منم تا ماه پیش تنها بودم.....لوهان زندگیمو جهت داد...حالا یکم برای ادامه زندگیم امید دارم.و درباره پروسه عاشق شدنمون نظری ندارم...خیلی یهویی شد...
سوهو با لبخند گفت
-عشقتون خیلی قشنگه...من حمایتتون میکنم...هیچوقت لوهان انقدر شاد نبوده.. پدرمادرش همیشه کنترلش میکردن و بعد از اون شکست توی رابطش دیگه با....
سوهو به خودش اومد و دو دستی جلوی دهنشو گرفت...اون فکرمیکرد لوهان دراین باره به سهون چیزی نگفته و به خاطر همین ادامه نداد...والبته که درست فکر میکرد...چانیول سرفه مصنوعی کرد و گفت
-امیدوارم به سرتون نزنه لوهانو ول کنین... چون با ما طرفین...
بکهیون ادامه داد
-درسته...من حتی جون سوهو رو قسم خوردم که بعد از تموم شدن رابطتون زنده زنده خاکتون میکنم...!
سهون خندید و گفت
-خیلی خب...اگه یه همچین فکری به سرم بزنه ،مطمئنا یه دیوونه ام...
سوهو با توپوق گفت
-لو لوهان..یکم...دیر...نکرده؟
سهون سر تکون داد و گفت
-میرم دنبالش..
سهون بلند شد و به سمت در رفت.بعد از بیرون رفتنش، کای بطری کولاشو سر کشید و گفت
-بهش امیدوارم...لوهان هم خیلی دوست....دوستش داره...
کیونگ سر تکون داد و به شونه کای تکیه داد
-آره کایا...خیلی هم به هم میان..تو اینطوری فکر نمیکنی؟
کای نگاهی به چشم های مشتاق کیونگ که هیچ حسی رو بهش منتقل نمیکردن کرد و گفت
-همینطوره...
کای یادش میومد که با هربار نگاه کردن تو چشمهای عسلی لوهان از خودش بیخود میشد و الان با کیونگ...رابطه احساسی نداشتن...به هر حال اونا مجبور بودن با هم باشن چون پدرهاشون بهشون نیاز داشتن...و کای....لوهانو به خاطر سرپیچی نکردن ازتصمیم پدرش از دست داد و حالا حق اعتراض نداشت.با صدای بکهیون به خودش اومد
-میگم لوهانم همچین پپه نیستا...گردن مهندسم کبود بود!
شیومین خندید و گفت
-اینهمه مردمو زیر لیزرت گرفتی خسته نشدی؟
بکهیون قیافه مسخره ای به خودش گرفت و گفت
-معلوم که نه...
ییشینگ موضوع بحثشون رو عوض کرد
-فکر نکنم دیگه برگردن...بیاین یه شادشو بریم...من یک ساعت دیگه بایدخونه باشم...
چن به شوخی زد تو سر یییشینگ و گفت
-هی....زن زلیل...حالا یکم بیشتر اون زنیکه رو تنها بزار...خجالتم خوب چیزیه...اومده با پسر ده سال جوونتر ریخته روهم...
لی کلاهشو روی سرش مرتب کرد و گفت
-حداقل خرپوله...بابام که تصمیم نداره بزاره تو شرکتش کار کنم چون شرکتداری به رق/ص ربط نداره...حداقل بوآ رو دارم...
بکهیون خندید و گفت
-آره...فقط مواظب باش نخورتت که تا یه ماه باید بی حرکت یه جا وایسته هضم شی...آخه رق/صیدن تو کلا/ب هم شد کار؟
ییشینگ ابرو بالا انداخت و گفت
-حداقل رق/صو دوست دارم...خوش به حال تو که میتونی هر کی رو دوست داری انتخاب کنی...ما نمیتونیم...ما هممون زیر دست پدر مادرامونیم...هر کاری اونا میگن باید انجام بدیم و روی حرفشون حرف نزنیم...تو هم سرکشی میکنی چون پدرت خیلی بهت سخت نمیگیره...به هر حال تو بچه دومی و همه چیز رو دوش داداشته...همین کیونگ اولش از کای متنفربود...باید بره خدارو شکر کنه الان عاشق همن...وگرنه آخرش اینا هم میشدن مثل همین اوه سهون و زنش...

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 0:47