The sweetest mistake.ep31 & 32

ساخت وبلاگ

قسمت31
-سلام...لو...هان...بالاخره پیدات کردم کوچولوی من...
لوهان با چشم های گرد به صورت خندون کریس نگاه میکرد.دست کریس پشت کمرش اذیتش میکرد،اما راه فراری نداشت.قدمی به عقب گذاشت که با نزدیک شدن کریس و گیر افتادنش بین دیوار و کریس همراه شد.کریس با پوزخند رو اعصابی گفت
-دیگه اینبار نمیتونی فرار کنی.دیدی چه زود به حرفم عمل کردم و دوباره پیدات کردم؟
مردمک چشم لوهان میلرزید.نمیدونست چیکار کنه.لبهاش از هم باز نمیشدن تا لااقل کمک بخواد.به زور نفس میکشید.
-مممم.........م....من.......
کریس نزدیکتر شد و بدنش به بدن لوهان چسبید.
-تو چی؟؟؟
لوهان با ترس و حالت گریه زمزمه کرد.
-من......م.....من....باهات.....ن...نمیا..م...
کریس پوزخند زد و گفت
-دیگه دست تو نیست...حالا دیگه من میگم چیکار می کنی...توهم دیگه حق نداری حرف بزنی کوچولوی من.. اختیارت دیگه دست منه..نه خودت...
لوهان دست هاشو بالا آورد و روی سیnه ی کریس گذاشت تا بتونه هلش بده اما زوری تو بازو هاش نبود..
-خ...خواهش میکنم کریس...التماست میکنم...من دیگه اونی نیستم....که..فکرشو میکنی....
کریس لبهاشو روی گوش لوهان چسبوند و گفت
-هیش...تو هنوز همون هrزه کوچولوی منی...دیگه هم صداتو نشنوم...وگرنه قول نمیدم ملایم باشم و فلجت نکنم...
قطره ی اشکی آروم روی گونه ی لوهان افتاد و پایین رفت.لوهان از ترس دهنشو بست...کریس تو همون موقعیت ادامه داد.
-نمیدونی چقدر دلم برای اون پاهای خوشگلت و اون سوراخ تنگ عوضیت تنگ شده.روز شماری میکردم پیدات کنم...منو دور زدی...و حالا که گیرت انداختم،محاله به چند شب راضی بشم...هه...فکر نمیکردم سهونو گیر بندازی...تا جایی که یادمه تو کار دخترا بود...
لوهان عصبی لب زد.
-من عا...عاشقشم...
کریس دوباره لبهاشو به گوش لوهان چسبوند.
-دیگه نه...دیگه باید فقط اسم من رو لبات باشه...دنبال عشقتم نیستم...خودت میدونی دنبال چیم..نه؟
دست کریس از روی کمر لوهان پایین اومدو روی باسnش قرار گرفت
-دنبال اینم که هر شب و روز بکشمت زیر خودم...
لوهان قدرت تکون خوردن نداشت و کریس بی مهابا ادامه میداد.دستشو از پشت به سمت جلو متمایل کرد و مشغول باز کردن زیپ شلوار لوهان شد.
لوهان بی جون یقه ی کریس رو بین دستش فشرد
-چی..چیکار م...میکنی؟؟؟تو متروییم...
کریس با پوزخند جواب داد.
-فکر کردی نمیدونم؟؟؟؟یا شاید فکر کردی برام مهمه؟؟؟
کریس موفق شد دستشو به عضو لوهان برسونه و نفس لرزونش رو روی شونش احساس کنه.آروم شروع به مالیدن عضو لوهان کرد تا بیقرارش کنه.
-کریس...خواهش میکنم....ب. بس کن....ا..اینجا.....مردم ..آه..
کریس کنار گوش لوهان لب زد
-هیش...این ایستگاه پیاده میشیم...بدون حرف دنبالم میای...اگه فکر فرار کنی بدون اینکه به چیزی فکر کنم، وسط جمعیت لخtت میکنم...
کریس به چشم های لوهان خیره شد
-و میدونی که سر حرفم میمونم ....نه؟؟؟
لوهان با چشم های سرخ سر تکون داد و باعث شد قطره های اشک بیشتری روی گونش بیوفته.کریس دستشو از شلوار لوهان خارج کرد و زیپشو به حالت اول برگردوند.دست لوهان رو محکم بین دودستش گرفت و منتظر شد.وقتی در باز شد،کریس یبیرون رفت و لوهان به دنبالش کشیده شد.کریس خط رو عوض کرد تا برگردن جلوی شرکت تا بتونه ماشینشو برداره.بعد از یک ربع از ایستگاه بیرون اومدن و لوهان فقط دنبال یه فرصت کوتاه بود.تhریک شده بود اما حواسش پیش پنجره اتاق سهون بود.اگر فقط تا جلوی در برج میدوید،نگهبان میشناختش و نجاتش میداد.همینکه کریس دستشو ول کرد و درو باز کرد،لوهان به سمت خیابون دوید تا بتونه ازش رد بشه و وارد برج بشه.اما کریس سریعتر از این حرفا بود و سریع جلوشو گرفت.لوهان رو روی دوشش انداخت و اونو روی صندلی جلو نشوند.کمربندشو بست و بدون توجه به هق هق های لوهان گفت
-بهت گفتم فکر فرار کنی...چی میشه...نگفتم هrزه بد بختم؟؟؟
لوهان ترسیده فقط به جلو خیره بود و اشک میریخت.کریس جای راننده نشست و ماشین رو به حرکت دراورد.وقتی صدای لوهان زیادی روی اعصابش رفت،داد زد
-خفه شو...
لوهان با گریه داد زد.
ازت متنفرم...برم گردون...سهون نگران میشه...
آرومتر ادامه داد.
-خواهش میکنم برم گردون..نمیتونم بیام باهات...خواهش میکنم کریس...اصلا مگه اون خراب شده کس دیگه ای رو نداشت که تو باهاش بخوابی؟؟؟کریس..زندگیمو خراب نکن...من سهون رو دوست دارم.اونم منو ...
با برخورد محکم پشت دست کریس بادهنش ومزه کردن خون...متوقف شد.سرش از ضربه کریس به شیشه خورده بود و خیلی درد داشت...به معنای واقعی خفه شد...کریس ماشین رو توپارکینگ خونش پارک کرد و بعد از پیاده شدن دست لوهان رو کشید و اونو به زور از ماشین بیرون آورد.لوهان دست و پا میزد و گاهی با مشت و لگد سعی داشت دستشو آزاد کنه.
-ولم کن...باید برم...ولم کن عوضی...
کریس که کلافه شده بود،لوهان رو روی شونش انداخت و بدون توجه به دست و پازدناش اونو داخل ساختمون برد.وارد واحد خودش شد و در رو قفل کرد، اما لوهان رو تا نرسیدن به اتاق خواب پایین نذاشت.لوهان به محض قرار گرفتن روی تخت، داد زد
-ولمممممممم کن....عوضییییییییی...باید برم.....
صورتش دوباره هدف سیلی کریس قرار گرفت و ساکتش کرد.
-خفه شو...فقط...خفه شو..الان میخوام بهت هدیه ای رو بدم که قول داده بودم.
کریس به زور لوهان رو برگردوند وپاهاشو ازهم باز کرد وبینشون قرار گرفت.برای جلوگیری از فرار لوهان، با زانو هاش پاهاش رو گرفت و با یه دست پشت گردنشو.صورت لوهان رو به بالشت فشرد تا نتونه تکون بخوره و لوهان فقط سعی میکرد با دست هاش به کریس برسه که نا موفق بود.کریس شلوار و شرt لوهان رو با یه دست پایین کشید و مشغول باز کردن زیپ شلوار خودش شد
-هدیه تو جوری بهت میدم که یادت بمونه چطوری باهام رفتار کنی...هrزه کوچولو...
کریس بدون درآوردن شلوارش و فقط با در آوردن عضوش از اون خودشو به لوهان مالید...ناله های از سر لذت کریس بدن ضعیف لوهان رو میلرزوند.کریس خم شد و فشار دستش پشت گردن لوهان رو بیشتر کرد.
-آماده ای عزیزم....؟
بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش،وارد لوهان شد و خودشو تا ته فشار داد و باعث شد لوهان داد بزنه.لوهان از درد فریاد میزد و کمک میخواست.
-نه...خواهش مممممیکنم....کریس ولممممم کن....آیییییییی.... آهههههه....ک..ک...کریس...
کریس با هر داد لوهان ضرباتش وحشیانه تر و عمیقتر میشد و درد بیشتری به بدن لوهان تحمیل میکرد .
گوشی موبایل لوهان بی وقفه زنگ میخورد و با اینکه تو جیبش بود اما نمیتونست دستشو تکون بده و اونو برداره.کریس بعد از چند ضربه وحشتناک خالی شد و روی لوهان افتاد.پشت گوشش رو بوسید و گفت
-تو مثل همیشه عالی بودی...نمیتونم برای شب صبر کنم.
هق هق لوهان قطع شده بود.واقعا از درد فلج شده بود و نمیتونست انگشتشو تکون بده.نای حرف زدن نداشت.کریس خودشو بیرون کشید و داد زد.
-تختمو کثیف کردی...پاشو گمشو تو حموم بدم اینو تمیز کنن...بجنب...
کریس کتشو در آورد و شلوارش رو مرتب کرد و بدن بیجون لوهان رو به سمت مقابل هل داد...لباس ها و روتختی زیر بدن لوهان تماما قرمز بود و همچنان مقعdش خونریزی داشت.کریس که دید لوهان نمیتونه تکون بخوره، اونو برد توحموم و لباس هاشو در آورد.وان رو پر کرد و لوهان رو تو وان نشوندو بیرون رفت.آب بلافاصله تغییر رنگ داد و قرمز شد.لوهان تو آب لیز خورد و جوری تو آب خوابید که حتی موهاش هم معلوم نبود.کریس که میدونست خدمتکاراش یه روز در میون نیستن، خودش روتختی رو جمع کرد و بیرون رفت..اونو تو ماشین لباس شویی انداخت و ملحفه ی سفیدی رو روی تخت پهن کرد. وقتی وارد حموم شد،لوهان رو ندید...
مطمئن بود لوهان نمیتونه از جاش تکون بخوره...پس فقط نزدیکتر شد.وقتی سایه ی لوهان رو توی آب مایل به سرخ تشخیص داد،اونو از آب بیرون کشید و دوباره به صورتش سیلی زد.
-میخواستی خودتو بکشی؟؟فکر کردی راحت میشی؟؟؟حتی بمیری هم ولت نمیکنم... فهمیدی؟؟؟
لوهان تقریبا بیهوش بود و کریس سرش داد میزد.لوهان رو بیرون کشید و بدن سبکشو آب کشید وحوله سفید رنگی بهش پوشوند و اونو بیرون برد.وقتی لوهان رو روی تخت گذاشت...به معنای واقعی بیهوش شد...
///////////////////


قسمت32

به ساعت نگاه کرد و درو بست.

-خسته نباشین خانم لیم.
لیم از جاش بلند شد و گفت
-شماهم خسته نباشید.به سلامت...
سهون سوار ماشینش شد و به سمت باشگاه گرگ ها راه افتاد. خوشحال بود...خیلی..امشب میخواست از لوهان بخواد برن فرانسه تا علاوه بر اولین مسافرت دونفرشون،ازدواج کنن..تو کره نمیتونستن رسمی ماله هم بشن...اما تو فرانسه یا آمریکا و حتی ژاپن ممکن بود.بلیط هارو تو داشبرد پنهان کرد و منتظر شد.بعد از چند دقیقه در باز شد و ییشینگ و چانیول زودتر بیرون اومدن.سهون از ماشین پیاده شد و به سمتشون رفت.با چشم هاش دنبال لوهان میگشت
-به...آقا مهندس...از اینورا؟
صدای بکهیون نگاه سهون رو دزدید.
-سلام بچه ها...
چانیول با تعجب گفت
-امشب خبریه؟؟؟
سهون سوالی به چان نگاه کرد.
-چرا؟؟چیزی شده؟؟؟
سوهو گفت
-چون شما اینجایین ولی لوهان نه..چان فکر میکنه شاید میخواین با کمک ما براش برنامه ی سورپرایز داشته باشین.
لبخند سهون با شنیدن حرف های سوهو کمرنگ شد.
-لوهان....نیست؟؟؟منظورت چیه؟؟؟
شیومین با قورت دادن آبمیوه تو دهنش گفت
-وا...مارو مسخره کردین؟؟؟لوهان گفته بود میاد ولی بعد اس داد که نمیتونه و شما نزاشتین...
چشمای سهون گرد شد.با دست به خودش اشاره کرد و پرسید.
-من نذاشتم؟؟؟؟ولی...
کای جلو رفت و گفت
-نگین که نمیدونین لوهان کجاست که باور نمیکنم .اون عادت داره هر کاری میکنه و هر جا میره به طرف مقابلش بگه.
سهون انقدر تو فکر بود که متوجه حرف کای نشد.یک لحظه... فقط یک لحظه حرفای لوهان رو یادش اومد...
(فلش بک
صندلی لوهان رو به طرف خودش برگردوند. با دیدن صورت لوهان، قلبش گرفت. چشمهای لوهان خیس بود و داشت گریه میکرد. هق هق ضعیفی به گوش سهون رسید و همون کافی بود تا لوهان رو بین بازو هاش حبس کنه...نمیخواست صورت لوهان خیس باشه.نمیخواست چشماش بارونی باشن...لوهان رو محکم تر بغ/ل کرد و لوهان هم کت سهون رو محکم بین مشت هاش فشرد...بدون اینکه خودشو از آغوش سهون دور کنه، گفت
-سهون...من یه عوضیم...من....هق...من...هق.هق...آه.ه.ه.ه.
سهون موهاشو نوازش کرد و بو/سه آرومی روی موهاش گذاشت. همونطور که لوهان رو تو آغوشش داشت، روی صندلی کناری نشست و لوهان رو از خودش دور کرد. صورتش رو روبروی خودش گرفت و چشم های خیسشو بو/سید.همون طور که اشک هاشو پاک میکرد، گفت
-گریه نکن عشق من.گریه نکن لوهانم...آخه چرا چشم های خوشگلتو الکی اذیت میکنی؟
لوهان صورتشو آزاد کرد و گفت
-من یه عوضیم سهون...میدون.....نی....کی بود بهم....زنگ زده بود؟
سهون دوباره لوهان رو به آغو/ش کشید و گفت
-اینجوری نگو لوهان..هرکسی هم باشه، بازم تو یه آهوکوچولو با قلب پاکی...
لوهان سرشو تو گردن سهون پنهان کرد و گفت
-سهون...اون گفت پیدام میکنه و....و...منو..دوباره.....
نتونست ادامه بده...فقط نفس های عمیق میکشید وسعی میکرد خودشو آروم کنه. بدون اینکه سرشو از گردن سهون دورکنه، ادامه داد.
-اونی که الان زنگ زده بود،همون کسی بود که توی بار باهاش رابطه داشتم... سهون....قسم میخورم فقط با دونفر رابطه داشتم و اینم.......هق...
سهون عصبانیت خودشو پنهان کرد و موهای ابریشمی لوهان رو نوازش کرد. آروم گردنشو بو/سید و بعد گوشش وگونه اش و درآخر موهاش...
-گریه نکن عشق من...نمیزارم نگاهش بهت بیوفته...غلط کرده هر چی گفته. تو که اینجا...پیش منی...من نمیزارم چیزیت بشه. آهوی خوشگل من فقط ماله خودمه...
لوهان که هنوز هم گریه میکرد روی گردن سهون لب زد
-من یه آدم کثیفم...تو چطور میتونی باهام اینطوری رفتارکنی؟
سهون سرلوهان رو از خودش دور کرد و لبهاشو روی لبهای لوهان گذاشت. بو/سشو عمیق کرد و مکش های محکمی روی لبهاش گذاشت. لوهان آروم شده بود. کم کم همراهی کرد و لبهای سهون رو مکید. سهون زبون لوهان رو بین لبهاش گرفت و مکید و زبون خودش رو همراه زبون لوهان داخل دهنش برد. دست لوهان روی صورتش قرار گرفت و باعث شد از لوهان فاصله بگیره. لوهان نفس نفس میزد و دیگه گریه نمیکرد. سهون لبخند زد ونوک بینی لوهان رو بو/سید و گفت
-دیگه به عشق من توهین نکن. نگران چیزی هم نباش.
لوهان با چشم های غمگین گفت
-اون خیلی پولداره... میترسم...سهون میترسم از اون روزیکه پیش تو نباشم...میترسم از اون شبی که بدون تو بخوابم...میترسم سهون...
سهون دست های لوهان رو گرفت و به سمت لبهاش برد. بو/سهای پراکنده روی دستهاش میزاشت و اونارو علامت گذاری میکرد. به لوهان خیره شد و دست هاشو دور کمرش حلقه کرد و اونو روی پاهاش نشوند. از نزدیک به چشم هاش خیره شد و گفت
-واو...مژه هات وقتی خیس میشه خیلی بلند تر نشون میده.
لوهان ناراضی به سهون نگاه کرد و گفت
-سهون..الان وقت این حرفا نیست...قضیه جدیه.
سهون خندید و گفت
-آخه وقتی جدی میشی دلم میخواد انقدر بب/وسمت و بین بازوهام فشارت بدم که از حال بری...خیلی بامزه میشی لوهان.
سهون که لوهان رو ساکت دید ادامه داد.
-تا من هستم از هیچی نترس. مگه سهونت مرده باشه بخواد تو رو پیدا کنه با خودش ببره. مطمئن باش...تا من هستم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته عشقم.
لوهان سرشو تو گردن سهون قایم کرد و گفت
-قولی نده که نتونی بهش عمل کنی سهون. اون یه شرکت بزرگ داره درست مثل ماله تو...اون قدرت اینو داره...که بخواد دوباره...
سهون موهای لوهان رو نوازش کرد و زمزمه کرد.
-هیش...آروم باش لوهان...
پایان فلش بک)
سریع موبایلشو برداشت و با مشاورش تماس گرفت.
-آقای کیم...لو..لوهان گم شده...
با وحشت به بقیه نگاه کرد و گفت
-من و دوستاش میگردیم دنبالش...شما..دوربینای شرکت و دور و برو چک کنین.خواهش میکنم عمو...لوهانمو پیدا کن.
بعد از قطع کردن تماس روبه بقیه گفت.
-خواهش میکنم پیداش کنین....
چن ترسیده لب زد
-چرا انقدر میترسین؟؟بچه که نیست شاید....
سهون با صدای گرفته گفت
-تحدیدش کرده بودن....دزدیدنش...مطمئنم.لوهان بدون اینکه به من بگه جایی نمیره...تروخدا دنبالش بگردین.هرجا که آشنا دارین....
دی او گفت
-خونش سر بزنین اول...شاید چیزی خواسته برداره رفته اونجا...
بکهیون با ترس تماسشو قطع کرد و گفت.
-نه...اگه میخواست بره خونه اطلاع میداد..بعدشم..یه خونه رفتن که 4ساعت وقت نمیخواد...
سهون کلافه زمزمه کرد.
-لوهان تو خطره...باید زودتر پیداش کنیم...
بلندتر ادامه داد.
-خواهش میکنم به هرکی میشناسین اطلاع بدین.فقط باید پیداش کنیم.

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 686 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 7:38