Soulmate _ep 41

ساخت وبلاگ

شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۰۲ 19:24

نویسنده این مطلب: snow girl
موضوع: soulmate ?
http://axgig.com/images/72709102277268920656.png

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍پارت چهلم و یکم

_هممم...
دوباره با انگشتش، لپش رو فشار داد: اووم...
لبخندی زد و دوباره فشارش داد. اینبار سوهو با اخم چشماش رو باز کرد.
_پاشو خرگوشه رسیدیم!
سری تکون داد و روی صندلیش نشست. بعد از چندبار پلک زدن از پنجره به بیرون خیره شد. اخمی کرد. 
_م...ما کجاییم؟
ابروهاش رو بالا انداخت: اوردمت توی آسمونا... پیاده شو خرگوشه!
با گیجی سری تکون داد و پیاده شد. با گیجی به اطراف نگاه میکرد که دستاش کریس دور کمرش حلقه شد: خوشت اومد خرگوشه؟
با گیجی سری تکون داد. بالای یه کوه بلند و سرسبز بودن و یه رستوران تقریبا روی لبه کوه و روی دره ساخته شده بود. 
کریس که تعجبش رو دیده بود خنده ای کرد و آروم هلش داد جلو: برو تو خرگوشه... 
و چند دقیقه بعد روی آلاچیقی که روی دره ساخته شده بود و کفش شیشه ای بود، نشسته بودن. و سوهو هم با وجود تمام تلاشش نتونسته بود ترسش رو درست مخفی کنه و تقریبا برای بار سوم پرسید: اممم... کریس گفتی مهندس اینجا کی بوده؟ 
ابروش رو بالا داد: یارو خیلی معروفه!
سوهو نفس راحتی کشید که ادامه داد.
_همونیه که چندبار تو اخبار گفتن خونه هاش ریخته دیگه...
نگاه گنگ سوهو چند لحظه روش موند و بعد آروم سری به نشونه فهمیدن تکون داد. نمیدونست کدوم اخبار رو میگه، اما بهرحال... کریس چند کیلو بود؟
دوباره سرش رو بالا اورد: میگم کریس یااا... تو چند کیلویی؟
کریس آب دهنش پرید گلوش و همونطور که میخندید سرفه میکرد. واقعا باور کرده بود؟ 
_ش...اهم...شوخی کردم س...سوهویا
بلاخره وقتی نفسش بالا اومد بهش گفت. سوهو سری تکون داد و نگاه خجالت زده اش رو به منظره جذاب و یکم ترسناک بیرونش داد.
چند دقیقه بعد گارسون بلاخره اومد سراغشون تا سفارش هاشون رو بگیره. 
ازونجایی که قبلا منو رو نگاه کرده بودن پس کریس گفت: دو بشقاب بیف استراگانف، یه نوشابه مشکی و یه نوشابه زرد.
سوهو به حرف اومد: یه نوشابه زرد، یه قوطی آب معدنی
کریس ابروهاش بالا پرید. نوشابه مشکی برای خودش بود، چرا...
با رفتن گارسون به خودش اومد: سوهویا اشتباه نگفتی؟ مشکی برای من بود، زرد برای تو.
_یاااا... خودت خسته نمیشی انقدر نوشابه میخوری؟ برای خودت آب رو گرفتم!
دهنش باز موند: یاااا... خودتم میدونی چقدر کولا دوست دارم! 
_کریس گاهی اصلا حواست نیست، مثل آبجو، نوشابه میخوری! خب ضرر داره دیگه!
جلو رفت و لپ کریس رو که با لبای آویزون بهش خیره شده بود رو کشید: هفته دیگه دوباره بخر! خب؟
هرچند جوری که کریس موقع خوردن بهش نگاه میکرد، طاقت نیاورد و از نوشابه خودش بهش داد! اما کریس هم آدم فرصت طلبی بود! پس وقتی سوهو نوشابه هاش رو سمتش گرفت، گفت: نه سوهویا، پس خودت چی؟
در درنهایت هر دوشون از یه قوطی نوشابه رو خوردن و حتی کریس جواب درخواست سوهو برای اینکه یه لیوان پیدا کنن رو نداد!

                                                                   #######

بعد از ناهار و گرفتن عکس، سوار ماشین شدن و تا دامنه کوه، جایی که فقط چمن های سبز و یکم گل لاله و نرگس بود، پایین رفتن. بعد ماشین رو یه جا پارک کردن و کریس زیرانداز توی صندوق عقب رو در اورد و روی چمن ها انداختش. 
کفشاشون رو در اوردن و روش نشستن. تا چند دقیقه فقط نشستن تا اینکه کریس جلو اومد و دستش رو روی شونه سوهو گذاشت و هلش داد روی زیرانداز. 
کنار هم دراز کشیده بودن و دست کریس زیر سر سوهو بود.
_میخوایم بخوابیم؟ 
همونطور که به نیم رخش خیره بود زمزمه کرد: خوابت نمیاد؟
سری به نشونه مثبت تکون داد: غذاش سنگین بود.. 
بوسه ای به گونه اش زد: پس استراحت کن..
اما چند دقیقه بعد وقتی سوهو سرش رو از روی دست کریس بلند کرد و بجاش دستای خودش رو زیر سرش گذاشت، معلوم شد که قصدای دیگه ای بجای خوابیدن داره.
_چیشد سوهویا؟
سری تکون داد: هیچی، بیا بجای خوابیدن ابرا رو نگاه کنیم. همیشه این کارو دوست داشتم!
_یااا... خب توی بغل من نمیشد ابرا رو نگاه کرد؟ 
خنده ای کرد و نگاهی بهش انداخت. 
_خب یکم فاصله که چیزی نمیشه!
اخمی کرد: میشه!
جوابش رو نداد و بجاش به ابری اشاره کرد: کریس اون شبیه اسب نیست؟
_اره... البته بیشتر شبیه خرگوش نیست؟
و بطور کاملا نامحسوسی سمت سوهو رفت. سوهو خندید: یاااا... چرا فانتزیام رو خراب میکنی... همیشه دوست داشتم مثل فیلما دستم زیر سرم باشه ابرا رو نگاه کنم!
خندید: ببخشید سوهویی...
مشت کم جونی به سینه کریس زد: کرییییس! نگوووو....
و صدای خنده هاشون فضا رو پر کرد....

                                                            
                                                           #######

_ کریس واقعا الان چرا باید میومدیم اینجا؟
شونه ای بالا انداخت و جلوتر رفت: گفتم که... آشپزخونه مون فرش نداشت، اومدیم براش فرش بگیریم!
_این الان واقعا کار فوریت بود؟!
درحالی که داشت ویترین مغازه ها رو میدید، جوابش رو داد: خیلی فوری بود اتفاقا عزیزم، ازونجایی که خیلی آشپزخونه چانیول بهم حس خوبی داد، فک کردم بد نباشه یه چیزی اون تیکه یخای کف آشپزخونه رو بپوشونه! 
_خوب همیشه دمپایی پاته، چجوری بازم سردت میشه؟
_خب لیز هم هست.
هوفی کشید و بدنبال کریس وارد یه مغازه شد. بعد از اومدن از دل طبیعت، کریس اورده بودش وسط شهر شلوغ تا یه کار ضروری رو انجام بدن و سوهو کلی نگران شده بود. اما فقط اومدن یه مجتمع تا برای آشپزخونه فرش بخرن! الان هم توی طبقه سوم داشتن دنبال یه قالیچه میکشتن. 
کریس نیم نگاهی به سوهو که دنبالش میومد کرد. میدونست زیاد کارش فوری نیست ولی خب، اون خرگوشک واقعا فکر کرده بود اومدن فرش بخرن؟ درسته که از فرش های خونه چانیول خوشش اومده بود ولی.... 
_کریس این چطوره؟
حواسش رو به فرشی که سوهو بهش اشاره کرده بود، داد. با دیدن طرحش ابروهاش رو بالا داد: واو خرگوشه چه خوشگله!
سوهو با چشمای گشاد شده به اطراف نگاه کرد: کریس! هیس!
اونم اداش رو در اورد و نزدیکش شد: خرگوشه دارم کره ای حرف میزنم!
سری تکون داد و دوباره به قالیچه اشاره کرد: چطوره؟
سری تکون داد: قشنگه... ببینم طرحش ایرانی نیس؟ (حال کردین؟ :/)
_اوهوم... از اون کارای سنتی ایرانیه... البته مصر و عربستان و کشورای اسلامی بیشتر یه شکلن...
نیم نگاهی بهش کرد: من که هیچوقت نتونستم از هم تشخیصشون بدم!
سوهو خندید: یاااا کریس وو نژادپرست نباش!
_خب پس همینو بخریم؟
سوهو با تردید سری تکون داد: باشه فقط قیمتش...
کریس بی توجه بهش سمت فروشنده که یکم عقب تر ازشون معذب، ایستاده بود رفت و به فرانسوی گفت: اقا همین رو میخوایم.
_حتما اقا..
سوهو سمتش رفت و آروم به کره ای بهش گفت: یااا کریس قیمتش رو میپرسیدی..
_خرگوشه قیمتش که برای من مهم نیست! دوست پسر به این پولداری داری که چی کار کنه پس؟ برات چیزای خوشگل بخره دیگه!
ضربه ای به نوک بینیش زد و رفت سمت صندوق تا حساب کنه...
بعد از رفتنش سری تکون داد و سمت در مغازه رفت تا بیرون بايسته. 

                                                                 ########

چند دقیقه بعد کریس هم بیرون اومد.
_چیشد؟
شونه ای بالا انداخت و دستش رو گرفت: هیچی، آدرس خونه مون رو دادم، تا آخر هفته میارنش! حالا بریم؟
سری تکون داد و دنبالش راه افتاد. 
کریس سمت آسانسور رفت و دکمه اش رو زد.
_کریس، از پله برقی نمیریم؟ 
سری تکون داد: بیا با آسانسور بریم، خسته نمیشیم اونطوری کیوتی!
سوهو فقط با تعجب بهش خیره موند. چند لحظه بعد در آسانسور باز شد و واردش شدن. کریس همونطور که هنوزم دست سفید سوهو رو توی دستش گرفته بود، طبقه مورد نظرش رو انتخاب کرد و بعد از توی آینه به سوهو خیره شد: امروز خوش گذشت؟
لبخندی زد: آره، خیلی..
در آسانسور باز شد و بيرون اومدن. سوهو با گیجی صداش زد: کریس؟ مگه قرار نبود بریم پارکینگ؟ اینجا کجاس؟
_بهش میگن رستوران!
مکثی کرد و با خنده ادامه داد: البته رستورانی که اجاره شده! 
چشمای سوهو درشت شد، چی؟
_چی؟ کریس؟!
یکهو یه ضرب سمتش برگشت و لباش رو روی لباش کوبید: انتظار نداری که تولد عشقم رو یادم بره؟
چشماش درشت تر شد، تولد؟ چطور بود که یادش نمونده بود؟ 
کریس که ازش فاصله گرفته بود با دیدن حالت صورتش فهمید که داره به چی فکر میکنه، خندید: اشکالی نداره، از صبح فهمیدم یادت رفته.. 
_م...من ک...کریس...
خودش یادش رفته بود ولی کریس نه، نمیدونست چطور باید تشکر کنه..
لبخندی به حالت شوکه اش زد. دستش رو دور شونه اش انداخت و سمت یکی از میزا که روش پر بود، هدایتش کرد. 
صندلیش رو عقب کشید و نشوندش. جلوش یه کیک آبی با خامه سفیدی که روش بود و خط قرمزی که نوشته بود "تولدت مبارک" بود و دوتا شمع صورتی کمرنگ روش بود که شکل خاصی نداشتن و عددی رو نشون نمیدادن. کریس دستش رو توی جیبش کرد و فندکی در اورد.
_ک...کریس؟!
سرش رو بالا اورد: جونم؟
_فندک از کجا؟ ت...تو... سیگار می..
چشماش گشاد شد: نه نه! یاااا.... سوهویاااا... معلومه که نه! فقط اینو دادم منشیم بخره چون فک کردم شاید خودم داشته باشم بهتره! چون میخواستم کل خدمه برن پایین و اینا.. گفتم داشته باشم!
سری تکون داد و لبش رو گاز گرفت. کریس خم شد و شمع ها رو روشن کرد: خب، حالا آرزو کن!
به صورت خندون کریس نگاهی کرد و چشماش رو بست. توی دلش گفت... "تا ابد با کریس باشم و دیگه خطری تهدیدمون نکنه"
چشماش رو باز کرد و شمع ها رو فوت کرد. بعد صدای دست زدن کریس میومد: تولدت مبارک سوهویا...
لبخندی زد و فقط بهش خیره موند که داشت کیک رو می‌برید. 
چند لحظه بعد درحالی که رو به روی هم نشسته بودن و حرف میزدن کیکشون رو تموم کردن و بلاخره سراغ غذا رفتن. 
_هممم... خب، مرغ بریون داریم، ماهی هم هست، میگو هم هست! سالاد و ماست و کدو و بستنی هم هست.. کدوم؟ 
چشماش گرد شدن. انگار تازه اون همه غذا رو دیده بود: چ...
_میدونم سوهویا... ولی دلم خواست امشب رو سنگ تموم بزارم!
خنده کوتاهی کرد: ولی اخه تو همیشه سنگ تموم میزاری کریس... نیازی نبود!
کریس خندید: خب وقتی پسری نصیبم شده که خدا براش سنگ تموم رو گذاشته، منم باید براش سنگ تموم بزارم دیگه!
گونه های سوهو رنگ گرفتن و یکم خندید. خودشم نمیدونست چرا بعد از این همه وقت بازم خجالت میکشه...
_خب، یکم مرغ میخوری؟ بقیه غذاها رو این چند وقت خوردیم... 
سری تکون داد. تاحالا فکر نکرده بود، چقدر توی این مدت غذای دریایی خورده بودن!
شروع کردن به خوردن. هردوشون مرغ رو ترجیح داده بودن. نفهمیده بود چقدر گذشته که هردوشون ساکتن، اما کریس شروع کرد: اوووممم... سوهویا... از وقتی که باهمیم الان حدود یه سال میگذره.. و خب، میدونی؟ فرانسه کشور آزادیه..
سرش رو بالا اورده بود و بهش خیره شده بود: خب؟
_اووممم... من، نمیخوام مردم فک کنن هردفعه میام پیشت اومدم که توبیخت کنم... یا مثل اون روز ازت بپرسن دوست دختر داری و وقتی بگی نه، دخترا بهت شماره بدن.. اوومم... منظورم رو میفهمی؟ 
با اخمی که بخاطر گیج شدنش بود، سری به نشونه منفی تکون داد.
_م...ما میتونیم باهم ازدواج کنیم... و خب میدونی....
_نه!

                      


برچسب ها: Krisho ? Vkook ? chanbaek ?
آخرین ویرایش:


0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 135 تاريخ : شنبه 9 اسفند 1399 ساعت: 22:05