چهارشنبه ۱۳۹۹/۱۱/۲۹ 23:48
نویسنده این مطلب: Narcoموضوع: Saw you again ?
http://axgig.com/images/72709102277268920656.png
سهون دستانش را بالا اورد و گوش هاش رو گرفت
_ تو هم می شنویش؟
لوهان بلند و شانه های سهون را گرفت و او را به سمت خودش برد و نشاند
_میشه یه لحظه اروم باشی
نمی فهمد سهون داره از چی حرف میزنه
_من ارومم من ارومم من ارومم
_چرا بابات نمی زاره بابرادرت بازی کنی یا پیش هم باشی
دوباره پاهایش ضرب گرفته بود
_خب خب بخاطر اینکه فکر میکنه من ممکنه بهش اسیب بزنم
_تو سالمی چطور ممکنه بهش اسیب بزنی
سهون دوباره در خودش جمع شده بود
_یااااا
سهون دست در موهایش کرده بود
_لوو فکر کنم یه چیزی رو فراموش کردم
سعی کرد صاف بنشیند ولی سهون بدجوری عجیب رفتار میکرد
_چی رو فراموش کردی
_نمی دونم
_فقط حس میکنم یه چیزی رو فراموش کردم اه
دستش را در هوا اورد
_واقعا متاسفم لو داشتی درمورد چه چیزی حرف میزدی
لوهان به رفتار های سهون نگاه میکرد
_هیچی
_نه بگو میخوام هرچی سو تفاهم هست رو برطرف کنم
_خب میخواستم ببی
_شاید چون من خیلی فکر میکنم؟ گاهی اوقات یه چیزی توی گوشم صدا میکنه
سهون بی اختیار بلند شد و به سمت لبه پشت بام رفت
_هی سهون سهون وایسا
سریع به سمت سهون رفت و کنارش ایستاد می تونست فاصله پشت بوم تا زمین رو ببینه واقعا ترسناک بود قبل از اینکه کاری کنه سهون رو دید که روی لبه ایستاده خیره به پایین نگاه میکرد
_سهون
اینقدر اروم اینو گفت که حتی خودش هم به سختی شنیدنش می ترسید اگر حرفی بزنه سهون پایین بیوفته
_سهون
سهون برگشت و مستقیما تو چشماش زل زد چشماش سرخ بودن چون داشت گریه میکرد همینطور خیره به لوهان نگاه میکرد
یه چیزی درون لوهان فروریخت یه قدم به جلو برداشت سهون بهش لبخندی زد و دوباره به پایین خیره شد لو از فرصت استفاده کرد و سهون رو از پشت گرفت و هردو روی زمین افتادن بدن لاغر سهون توی اغوشش می لرزید این رفتار های عجیب غریب برای لوهان خیلی خیلی زیاد بود سهون دستش رو تکیه کرد و نشست و به لوهانی که روی زمین دراز کشیده بود نگاه نکرد سرش افتاده بود و انگار داشت با خودش کلنجار می رفت که حرف بزنه یا نه
_ممنونم...
حرفش رو خورد و بعد با لرزش و دردی که توی صداش نشون از ضعف بود گفت
_گاهی اوقات یه چیزایی می شنوم یه چیزایی
سرش رو تکون داد داشت به وضوح گریه میکرد لوهان سریع بلند شد و بغلش کرد
_اشکالی نداره نمی خواد بگی می فهمم هیسس
سرش روی سینه لوهان بود و همین پیراهن مدرسه ای لو رو خیس و کثیف میکرد
_اونا... بهم دستور میدن.. گاهی اوقات نمی فهمم ازم
هق هق هاش عذاب اور بود شاید این اولین ملاقات زیاد خوب نبود
لوهان همینطور دستش رو پشت کمر سهون میگرفت تا ارومش کنه سهون چشم هاش رو بست
_ سهون یه خبر خوب بدم بهت؟ بابات اینجاست می تونی بری ببینیش
اصلا انتظار نداشت چون دوتا دست به شدت به عقب هولش داد لوهان سکندی خورد و از پشت افتاد
_ تو هم مثل همونایی می دونستم تو هم یکی هستی که اون فرستاده من درست حدس می زدم
نمی فهمید دازه درباره چی حرف می زنه بلند شد و دنبال سهون که داشت به سمت راه پله می رفت دوید _نه سهون صبر کن کسی من رو نفرستاده سهووون
قدم هاش متوقف شد برگشت سمت لوهان دوباره همون حالت چشم ها چشم هایی روی پشت بوم بهش زل زد
_یه چاقو برام گیر بیار
_چاقو....؟
_انجامش میدی یا نه؟
لو از پله ها دوتا یکی پایین رفت و کنارش ایستاد
_باشه
شاید کارش از بیخ و بن غلط بود ولی یه کشش داشت تا انجامش بده چرا و چطور ذهنش بهم ریخته بود
(ممنون) توی تک تک حروف این کلمه درد رو حس میکرد چرا نباید انجام میداد حتی اگر نتیجه اش تنبیه خودش میشد
-----------------------------------------------------------------------
_دانش اموزان همگی وارد سالن اجتماعات بشوند
_فکر کنم بابات هیئت ساخته من واقعا حوصله سخنرانی ندارم
بک بی حوصله از روی نیمکت بلند شد
_من هم به اندازه کافی تو خونه ازش میشنوم نظرت چیه بپیچونیم؟
_بپیچونیم؟ با این همه بادیگاردی که دور بر تو هست؟
_خیلی راحت بهش میگم نمیام
کریس نیشخندی زد
_واقعا که خیلی فکر میکنی بکهیون شی
بک یکی از بادیگارد ها رو صدا زد و ازشون خواست 20 قدم عقب برن در حدی که توی دید نباشن بادیگارد سر تکون داد
_خب الان تمومه
کریس کمی موهایش را درست کرد
_میگم اون پسره کجاست؟
_کی لو؟
_اره همون لو
_نمی دونم گفت میره
هر دو وارد زمین بسکتبال توی باشگاه شدند بک روی تخت افتاد و ولو شد
_اگر شانس داشتم یکی از همین دختر های اینجا رو مثل لو تور میکردم
_کاش منم حق انتخاب داشتم بهم گفتن باید با یکی که هیچ حسی بهش ندارم ازدواج کنم
کریس مثل فنر از جا پرید
_هیی این که خیلی خوبه
بک دستش را پشت سرش تکیه کرد و پایش را روی نیمکت جلویی گذاشت
_می دونی ازدواج یعنی سکس رایگان البته نه برای تویی که کردن برات راحت تره
هر دو بلند خندیدند
_خیلی احمقی کریس ازت خوشم میاد
کریس ادا دراورد
_اوووه گاوومم زاییید اونم دوقلو خوبه حداقل از سر تو شانس اوردم حالا بگو این خوشم اومدی که گفتی چه معنی داره ..؟
_هیچی فقط ی شانس بهت اعطا شده برای من کار کنی
_هیی برو بابا حالا مگه کی هستی
_خدایی حیلی تنت میخاره ها صبر کن برای اوردن پرونده بیای می دونم چه بلایی سرت بیارم
_وااای ترسیدم
هردو یهویی گوش هایشان را گرفتند
_ارباب جوان بیون بکهیون به سالن اجتماعات
_ففاااک
_اینم از پیچوندنت
هر دو از روی نیمکت ها پایین پریدند و از سالن خارج شدند
_میگم چرا هرکی تورو میبینه رابرا ارباب جوان صدات میکنه
بک وارد سالن اجتماعات شد و بی توجه به کریس گفت
_بعد می فهمی فعلا برو
نمی تونست تبدیل شدن بک به این مجسمه یخی رو بفهمه روی یکی از صندلی های خالی نشست
لرد بیون با دیدن پسرش که روی اولین صندلی دقیقا مقابلش نشسته نفس اسوده ای کشید و ادامه داد
-------------------
بچه ها بیاید امروز یکم جدی حرف بزنیم!
من واقعا نمیدونم عیب کارم کجاست که اینقدر نظرات کمه اگر جایی واقعا ایراد هست بگید یا مشکل از منه یا از تنبلی شما
اگر واقعا اینقدر نادیده میگیرید رک و راست بهم بگید اینقدر خودت رو خسته نکن و اپ فیک رو بزار کنار
هرچند به مهی قول دادم فیک نصفه نزارم ولی بازم اینطوری کاملا ناامید میشم...
برای پارت بعدی حداقل سه تا نظر بدید تا من هم بفهمم داستانم خواننده داره یا نه واقعا ناراحتم...
این چند روز هم بدجوری فشار رومه و این هم حالم رو بدتر میکنه البته باید از مین هی ممنون باشم که تا الان بودش و نظر داد...
برچسب ها: baekyoul ? hunhan ? bg ?
آخرین ویرایش:
0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 130 تاريخ : شنبه 9 اسفند 1399 ساعت: 22:05