Dream Stage_EP 38

ساخت وبلاگ

Chapter 38: KaiSoo

"جای زخم"

چیزی که بعضیا یه نشان افتخار میدوننش و بعضیای دیگه،یه نشونه از درد بی انتها!!

چیزی که فقط جسمی نیست و میتونه،یه جای زخم روی قلب یه نفر باشه.

خیلیا میگن جای زخم بدن رو،زمان خوب میکنه ولی زخمی که به قلب و روحت خورده باشه رو هیچ جوره نمیتونی درمان کنی.....اینجور نیست که دروغ بگنا....ولی خیلی وقتا اون زخم جسمی هم قابل درمان نیست و همون زخم جسمیه که میشه یه زخم روی قلب و روحت!

یه زخم که از جنگ مونده.....یه دست قطع شده.....یه سربازی که دیگه نمیتونه کاری انجام بده......یه پایی که مصدوم شده و دیگه نمیشه ازش استفاده کرد....یه ورزشکاری که دیگه نمیتونه ادامه بده......زخمایی که فقط بودنشون میشه یه جای زخم روی قلب و ذهن آدما و مثل خوره به جونشون میوفته و نمیذاره اونجور که باید به زندگی ادامه بدن!

انگار که فقط جایی که نباید زخم بخوره بدتر از جای دیگه زخمی میشه....

این دنیا زیادی از این شوخیای مسخره خوشش میاد!!

شاید برای همین استیو تولتز تو کتاب "جزء از کل" برای شروع کتابش نوشته بود "هیچ وقت نمی‌ شنوید ورزشکاری در حادثه‌ ای فجیع،حس بویایی‌ اش را از دست بدهد.اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ ها بدهد،که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌ مان نخورد،مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد،فیلسوف عقلش،نقاش چشمش،آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را.درس من؟من آزادی‌ ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش،سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود."

خیلی از منتقدای بزرگ دنیا گفته بودن که این یکی از بهترین شروعای یه کتاب تو دوران معاصره و کیونگسو صادقانه،حرفشون رو قبول داشت.

درست بود که به عنوان یه عاشق انیمه و مانگا و مانهوا شناخته میشد ولی خوندن رمانایی که باعث میشد در مورد زندگی فکر کنه و کنارش،داستان زندگی بقیه رو بخونه رو بیشتر از هر چیزی دوست داشت.

کیونگسو هم یه جای زخم از بچگی داشت و اون جای زخم،فقط زخم جسمیش روی شونه سمت چپش نبود!!

یه زخم وحشتناک روی قلبش بود که با یادآوری خاطراتش از گذشته،و اتفاقی که نتونسته بود جلوش رو بگیره،تیر میکشید و هر بار تازه تر از قبل میشد.

یه زخم وحشتناک از روزی که نتونسته بود به قولش با استادی که 10 سال پیش تو اون پارک نجاتش داده بود،وفا کنه.

10 سال پیش توی یکی از پارکای بوسان،وقتی که تازه با خونواده پارک به محله جدید اثاث کشی کرده بودن،چندتا بچه دزد سعی کرده بودن لوهان و جیمین رو بدزدن و هنوزم که هنوزه بعضی شبا لوهان،کابوس اون روز رو می بینه!

اون روز دوتا پسر که ماسک سیاه زده بودن و چندسال از خودشون بزرگتر بودن،شده بودن قهرمان زندگی اون چهارتا بچه و یکیشون که با چندتا حرکت خفن یه مرد اسلحه به دست رو داغون کرده بود،شده بود اولین استاد خود خوانده کیونگسو!!

اون استاد به کیونگسو گفته بود که برای محافظت از کسایی که دوسشون داره قویتر بشه ولی به فاصله هفت ماه بعد از اون اتفاق،نتونسته بود به قولی که به خودش داده بود،عمل کنه!!

درست هفت ماه بعد از اون اتفاق،وقتی که دیگه کسی فکر نمیکرد بازم از اون بچه دزدی ها تو بوسان اتفاق بیوفته،دوست لوهان و کیونگسو رو دزدیده بودن!

پسری به اسم جینیونگ که بدن نسبتا ضعیفی داشت و برای همین موقع بازی کردن باهاشون همیشه کندتر از بقیه بود!!

برای همینم بود که وقتی اون دزدا رو دیده بودن،عقبتر از همه مونده بود و دزدیده بودنش!

کیونگسو از اون موقع حسابی خودش رو درگیر دعواهای خیابونی کرده بود و با رفتن به باشگاه های مختلف،سعی کرده بود قویتر و قویتر بشه.

کیونگسو هیچ تقصیری تو دزدیده شدن جینیونگ نداشت ولی نمیتونست این حقیقت رو قبول کنه که انقدری از اون دزدا ترسیده بوده که حتی نتونسته سرش رو برگردونه و به جینیونگ کمک کنه تا فرار کنن!!

کیونگسو هم فقط یه بچه 11 ساله بود ولی دزدیده شدن دوستشون ترسناکترین چیزی بود که برای کیونگسو اتفاق افتاده بود و اون زخم روی شونه چپش هم،یه نشونه برای یادآوری ضعیف بودنش از قدیم بود!

یه نشونه که بهش یادآوری کنه باید قویتر بشه و نذاره دیگه حادثه تلخ اون روز برای هیچ کدوم از کسایی که دوسشون داره اتفاق بیوفته!!

برای همین درد اون زخما رو تحمل میکرد ولی.....

یه سری دردا رو نمیتونست تحمل کنه.....

_آخخخخخخخخخخ!!

با بلند شدن صدای دادش،کای نچی کرد و با حرص گفت:«خب وقتی الکل میزنم درد داره دیگه!سرتو بیار جلو ببینم!!»و پنبه رو جلوتر برد.

کیونگسو با نراحتی به پنبه آغشته به الکلی که تو دست کای بود نگاه کرد.درسته که گفته بود زخما و دردا رو تحمل میکنه ولی اون ماجرا خیلی با این قسمت ضدعفونی کردن زخما با الکل فرق داشت!!

میزان تحملش در برابر سوزش،خیلی کمتر از میزان تحملش در برابر درد بود و همین باعث شده بود تا کای با گیجی نگاهش کنه.

خودشم میدونست چیز مسخره ایه ولی اینجوری بزرگ شده بود و دلیلشم یه جورایی بهترین دوستش،لوهان،بود!!

موقعی که تو دعواها یه جاییش درد میکرد و یا ضرب دیده بود،میتونست از لوهان مخفیش کنه ولی وقتی یه جا از بدنش که قابل پوشوندن نبود آسیب میدید،لوهان با هزار جور نصیحت و باند و چسب زخم،به کیونگسو میرسید.

حتی یه بار انقدر باند رو محکم بسته بود که خون به انگشتای دستش نمیرسید و دستش کبود شده بود.وقتیم که سوکجین ازش پرسیده بود چرا نگفته که خیلی محکمه و دردش میاد،گفته بود که "چون دلم نمیخواست لوهانی رو ناراحت کنم!"

شاید چون لوهان زیادی لوسش کرده بود که تحملش نسبت به زخمای کوچیک خیلی کمتر از تحمل زخما و دردای بیشتر بود؟؟

هر چی که بود باعث شده بود تا کای با نرمی بیشتری،زخمای شاگرد جدیدش رو درمان کنه!

_چند نفر بودن؟؟

کای همونجور که آخرین چسب زخم رو کنار لب پر و خوش حالت کیونگسو میزد،گفت و منتظر بهش خیره شد.

کیونگسو یکم مکث کرد،ولی وقتی دید کای همچنان بهش خیره شده،اخمی کرد و با ناراحتی گفت:«6 نفر بودن.....»و بعد سریع ادامه داد:«....ولی من حساب همشون رو رسیدم!»

دلش نمیخواست چون اینجوری زخمی شده بود،به چشم یه آدم ضعیف دیده بشه!

مخصوصا از سمت کای!!

کای یکم به چهره زخمی کیونگسو خیره شد و به سختی خودش رو کنترل کرد.

دلش میخواست همین الان بره و یه دور دیگه با زدن فن مخصوصش_که همون لگد طلایی بین پاها بود_حساب کسایی رو که جرات کرده بودن رو بدن شاگرد کیوتش خط بندازن رو برسه و بهشون بفهمونه،نباید دست رو شاگرد کیم کای بلند کنن!

ولی از اونجایی که خودش تو سن کیونگسو خوشش نمیومد کسی تو دعواش دخالت کنه،نفس عمیقی کشید و آروم گفت:«احتمالا میدونی که من خودمم تو دوران دبیرستان دعوایی بودم پس نمیتونم نصیحتت کنم ولی!!»و با خیره شدن به چشمای درشت کیونگسو ادامه داد:«این که دعوا میکنی نباید باعث بشه که نتونی از خودت دفاع کنی!!قوی بودن و دفاع کردن از بقیه خوبه و اصلا اشتباه نیست اما برای اینکه بتونی مراقب بقیه باشی،اول از همه باید یاد بگیری که مراقب خودت باشی!!فهمیدی؟؟»

کیونگسو با شنیدن لحن جدی کای و صد البته،دیدن نگاه خیره و جذابش،بزاقش رو به سختی قورت داد و تند تند سرش رو بالا پایین کرد.

کای هم وقتی تایید کیوت طور کیونگسو رو دید،بالاخره خندید و همون طور که با برداشتن کتش بلند میشد،گفت:«خب با این وضعیت نمیشه امروز جلسه رو برگزار کنیم پس منم دیگه میرم تو هم مراقب خودت باش!»و بعد از تکون دادن دستش به نشونه خداحافظی،به سرعت از باشگاه زد بیرون.

همونطور داشت سمت ماشینش میرفت که با شنیدن صدای جیغ گربه،تو ذهنش یه انگشت فاک به بکهیون_که بازم زنگ گوشیش رو عوض کرده بود و صدای جیغ گربه گذاشته بود_نشون داد و سریع دستش رو روی آیکون سبز فشار داد.

_الو سهون؟؟

+پس کی میای؟؟نیم ساعته منتظرتم!!

با شنیدن صدای عصبی سهون،نیشخندی زد و با خنده گفت:«دارم میام!حرص نخور انقدر.یه ربع دیگه میرسم.داشتم زخمای شاگرد جدیدم رو ضدعفونی میکردم»و سوار ماشینش شد.

وقتی مکث سهون طولانی شد با گیجی گفت:«هوی سهون کجا رفتی؟چرا یدفعه ساکت شدی؟»

_جایی نرفتم!فقط....تو واقعاً یادت نمیاد اون پسر لب قلبی رو کجا دیدیم؟؟

وقتی سهون با تردید ازش پرسید،با گیجی پلک زد و مکث کرد.دستش رو که برده بود تا استارت ماشین رو بزنه،عقب کشید و با کنجکاوی گفت:«نه واقعا یادم نمیاد.میدونم که قبلاً دیدمشون ولی یادم نمیاد کجا....حالا میگی یا بازم میخوای سرکارم بذاری و بگی تو تصورات منحرفانم دیدمش؟؟»

میتونست صدای ریز ریز خنده سهون رو بشنوه و میدونست اون پسر الان داره به سختی خودش رو کنترل میکنه تا ماسک پوکرش،از بین نره.

اما کای مدت زیادی بود که سهون رو میشناخت و میدونست که الان دستش رو روی دهنش گذاشته و داره ریز ریز میخنده.

اعصابش از این فکر بهم ریخت و خواست چیزی بگه که همون موقع دوباره صدای سهون رو شنید:«ده سال پیش که تا بوسان اومده بودی دنبالم رو یادته؟همون موقع که دوتا پسر بچه رو نجات دادیم و دوتا دوستاشون بغلشون کرده بودن!اونجا بود که برای اولین بار دیدیمشون و اون پسر بچه لب قلبی که براش بستنی خریده بودی،همین کیونگسوییه که شده شاگردت.از همون روز تو رو استاد صدا کرده بود و حالا هم شدی مربیش!»

با حرفی که سهون زد،بالاخره خاطرات 10 سال پیش براش واضح شدن و کای "فاک" بلندی گفت.با دستش به فرمون ضربه زد و دهنش باز شد.

درسته که خاطره قدیمی ای بود ولی چطور تونسته بود چهره بانمکش و اون لبای قلبی شکل کیونگسو رو فراموش کنه؟؟

"خب....نمیشه منکر این شد که تو این ده سال خیلی بزرگتر شده...."

تو همین فکرا بود که سهون گفت:«ولی ما اون موقع ماسک زده بودیم پس جلوش سوتی نده هیونگ اوکی؟؟من الان دارم با دوستش که اسمش لوهان بود قرار میذارم.برای تمرین رقص هم دیر نکنی تو سالن رقص مدرسه رویام.بای!!»

سهون تند تند حرفایی که میخواست بزنه رو زد و سریع تماس رو قطع کرد.

کای هم همونطور با بهت به موبایل خیره شد و شوکه پلک زد.

یعنی چی که با لوهان قرار میذاشت؟؟

_فاک......امروز زیادی فاک گفتم....

کای آهی کشید و نگاهش رو سمت خروجی باشگاه چرخوند.

همون موقع کیونگسو رو دید که داشت سوار دوچرخه آبی رنگش میشد و با عجله کوله پشتیش رو روی شونش مینداخت.

با دیدن کیونگسو و یادآوری بچگیش،لبخند بزرگی زد و زیر لب زمزمه کرد:«قرار نبود انقدر با هم درگیر بشیم....»

#زنگ_تفریح

*واکنش های کیونگسو نسبت به انواع زخم و درد*

ضرب دیدن دست:یکم یخ بذارم روش خوب میشه در نرفته که

در رفتن دست:جا بیوفته خوب میشه نشکسته که

شکستن دست:گچ بگیرم خوب میشه قطع نشده که

قطع شدن دست:بخیه میزننش خوب میشه.زخم نشده که

دستش با گوشه کاغذ بریده میشه:*با چشمای اشکی رو به لوهان*لوهانی دستم زخم شده

لوهان:*با نگرانی جعبه کمک های اولیه رو میاره*خودم برات درمانش میکنم اصلا نگران نباش کیونگی جونم!!

رابطه دوستی واقعی خیلی چیز قشنگیه و خیلیا ندارنش.پس قدرشو بدونین=)

یادداشت نویسنده:

سلام و قبل از اینکه چیزی در مورد فیک بگم

دوستان!

لطفا و لطفا میخواین نظر بدین مودبانه نظر بدین!!

یه سری نظرات رو خوندم امروز حالم انقدر بد شد که به سختی پارت امروز رو رسیدم بنویسم و واقعا دلخور شدم.یعنی اگه به خاطر نظرای بقیه نبود کلا سایت رو حذف میکردم!

منم آدمم یکم حرفی که میخواین بزنین رو چک کنین ببینین اصلا درسته اینجور حرف زدن یا نه.اگه نقدی دارین مودبانه بگینش فحش برا چی آخه؟=)))))))))

بگذریم همینجوری به اندازه کافی اعصابم خورد هست....

در مورد فیک!

وی خودش یه دوستی مثل کیونگسو یا لوهان میخواد*پاک کردن چشمای اشکی*

در مورد اینکه کاپل چپتر بعدی کی باشه احتمالا کاپل یونمین باشه^^

اگه ادیتی دارین میتونین لینکش رو برام تو نظرات بفرستین منم میتونم ازش استفاده کنم

مرسی از حمایتاتون!و بازم تشکر از ادی سان بابت پوستر!

دوست دارتون ستی^-^ 0=3+3...

ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 22:23