Playful kitten_6

ساخت وبلاگ

قسمت ۶

تعطیلات آخر هفته بود و مینسوک با کت و شلوار شکلاتی توی ماشین نشسته بود و منتظر جونگده بود تا از خوابگاه دانشجویی خارج بشه. ذهنش درگیر بدهی‌هاش به همکلاسی سرزندش بود که روز به روز بیشتر میشد.

از طرفی جونگده با علم به اینکه قرار با خانواده ثروتمندی داره، بهترین لباس از کمد محدودش رو انتخاب کرد. پیراهن آستین کوتاه قهوه‌ای با کروات و شلوار سفید ست کرد. موهاش رو با ژل حالت داد و چرخید تا به سمت در حرکت کنه که با سه جفت چشم فضول روبه‌رو شد. درکی از کنجکاوی سهون و لوهان که به خوابگاه کشیده بودشون نداشت! سهون سوت بلندی زد و لوهان با نیش باز با ریتم خوند: "ببین عروس چه کرده همرو دیوونه کرده!"

_این قوطی ژل رو میکنم تو حلقت هیونگ. کریس با خنده اودکلن فرانسویش رو به دست گرفت: "برای اولین بار میزارم ازش استفاده کنی. امید است داماد تو را پس نیاورد."

هونهان زمزمه کردند: "آمین!" و جیغ و داد پسر رو دراوردن: "دارین مثل دختربچه‌های مسخره رفتار میکنین. اون بدبخت بعد از عمری یه نفر رو میخواد به خونه پدریش ببره نمیخوام خجالت‌زده بشه."

_فقط بخاطر همینه دو ساعت جلوی آینه وایسادی میدونم.

کریس با لبهای غنچه شده مسخره کرد. *****

با ورود جونگده به ماشین، عطر فرانسوی اتاقک ماشین رو پر کرد و باعث شد پسر بزرگتر با لبخندی ملیح دور سرش جونگده‌های کوچیک بچرخه! با هم وارد جشن کوچک نامزدی خواهر سوک شدند. افراد حاضر اکثرا اقوام درجه دو بودند و زمانی که مینسوک، همکلاسیش رو به همه با عنوان 'دوست پسرش' معرفی میکرد جونگده سعی کرد با دهان باز به نصف جمع که دورگه گربه بودند زل نزنه. مینسوک هر چه بیشتر از دورهمی میگذشت ناخواسته حس غرور بیشتری بهش دست میداد. جونگده هنوز درسش رو تموم نکرده بود و جز کتابهای دانشگاه مطالعه زیادی نداشت، پولدار هم نبود، لباسهای مارک نداشت و مثل پسردایی‌های پرافادش صحبت نمیکرد؛ ولی مثل یک عضوی از اون خانواده به همگی لبخند میزد و محبتش رو اثبات میکرد. با نگاه‌های شفافش جوری به مینسوک خیره میشد که گویی رابطه‌ی محکمی رو شروع کردند جوری که باعث میشد ته دل پسر بلرزه. شیرین زبون ولی مودب، تمیز و آقامنش بود و بی‌توجه به متلکهای دایی هموفوبیک مینسوک یا تلاشی برای خودنمایی بین جوان‌ها به پدرش برای چرخاندن مجلس کمک میکرد. کسی چه میدانست شاید داشت نهایت استفاده رو از اون شب ایده‌ال میبرد تا فردا با خاطراتی دوستداشتنی از خواب بیدار شه.

بعد از شام بزرگترهای فامیل سمتی از حیاط بزرگ و جوانها طرف دیگر نشستند. با پخش آهنگ چند نفری مجلس رو گرم کردند و کم‌کم عروس و داماد وارد جمع رقاصان شدن و باعث تشویق بلند همگی شد. پسر دایی مینسوک که کنار جونگده جا گرفته بود و از قضا مثل خانواده مینسوک دو رگه نبود، سعی کرد بحثی رو باز کنه: "جز درس خوندن چکار میکنی؟ مثلا ورزش خاصی یا هر چی؟"

_خب مواقعی که توی فصل امتحانات نباشم کار میکنم.

_این عالیه. کارت چی هست؟ جونگ لبخند زد ولی واقعا نمیدونست جواب بده یا نه. قطعا شغلش چیز بدی نبود ولی احتمالا به دل اون خانواده نمینشست. مینسوک که از طریق کریس بخوبی اطلاعات کامل رو درمورد پسر داشت با دیدن تعللش دستش رو دور گردن پسر کوچیکتر انداخت با لبخند و افتخار اعلام کرد: "توی کتاب فروشی کار میکنه." و سعی کرد با بهم ربختن موهای جونگده حواسش رو از نگاه ترحم‌ برانگیز پسرداییش پرت کنه. این حق پسر کوچیکتر نبود، بعد از اینکه شرافتمندانه آبروش رو جلوی خاندانش خریده بود حالا بخاطر اینکه از قشر ضعیفه مورد حمله قرار بگیره. صدای مادرش از میز کناری اجازه واکنش دیگری نداد: "پسرم نمیخوای افتخار گرم کردن مجلسمون رو بدی؟" سوک زورکی و با لبخندی زورکی‌تر از جا بلند شد دستش رو سمت همکلاسی گرفت که برخلاف آواز چیزی از رقص نمیدونست. رقص تانگوشون همزمان با بوسه عروس و داماد شروع شد و صدای جیغ دخترای فامیل رو بلند کرد. ابتدا ریتم اهنگ کند بود و به پسرها اجازه گم شدن در مردمک چشمهای یکدیگر را میداد. عسلی چشمهای مینسوک زیر انوار چراغهای رنگی میدرخشید و نزدیکی اندامش و فرم تک به تکشون بیشتر از هر زمان قابل حس کردن بود. بوی شامپوی دارچین و لیموی همیشگیش کمتر شده بود و عطر افترشیو و تیپ سنگینش اون رو از کیتن همیشگی دانشگاه به مرد سکشی تبدیل کرده بود. این وجه آزادانه‌‌تر پسر بزرگتر برای جونگده جالب بود. طوری که حس انزوای این روزهای محیط تحصیلشون رو کنار گذاشته بود و بدون هیچ کلاهی موهای نرم و براقش رو به رخ میکشید. سوک که بخوبی از انقباض ماهیچه‌های بازوی جونگده متوجه اضطراب و رقص از روی اجبارش شده بود، دستش رو پایین‌تر حرکت داد و جایی وسط گودی کمر پسر که زیادی بنظر باریک میومد چفت کرد و در فاصله کوتاه صورتهاشون لب زد: "متاسفم!" و لبش رو از روی شرمندگی گزید و این فقط بدن پسر رو منقبض‌تر کرد. شاید این دلیلش رقص نبود، صورت توپر اون هیبرید جوون بود که مهتابی‌تر از هروقت میدرخشید. پس جونگده سعی کرد کمی به خودش فضا بده؛ مثل خودش با تن صدای پایین لب زد: "متاسف نباش." و با تند شدن ریتم آهنگ دستش رو کشید یک متری بدنهای تقریبا هم‌جثه‌اشون رو فاصله داد و با یه چرخش از پشت‌سر به پسر نزدیک شد. دوری در حین نزدیکی سخت بود ولی جونگده سعی میکرد بی‌جنبگی رو کنار بگذاره. دقایقی مشغول بودند و تا حدودی حواسشون بیشتر معطوف یکدیگر بود، که صدای رو مخ دختر عمه مینسوک که با شیطنت پیشنهاد میداد به گوش رسید: "اوپا شما همدیگه رو نمیبوسین؟" و پی اون چند نفر تشویق کردن و منتظر کیس این زوج شدند. مینسوک دستی که روی کمر پسرک بود رو مشت کرد تا واکنش بدی نشون نده. این کار رو نمیکرد. تا همینجا هم زیاده‌روی کرده بود‌. نجابت اون پسر دلیل نمیشد جوری باهاش رفتار کنه که سوءتفاهی پیش بیاد. خدا میدونست بعد از بوسه چه حسی روی قلب پسر سرزنده از خودش بجا بزاره. فکش رو قفل کرد و دندون‌هاش روی هم میسایید که ناگهان بوووم یه کلید لعنتی قفلش رو باز کرد.

جونگده که متوجه انتظار حضار و دست دست کردن اون پیشی احمق شده بود یه قدم جلوتر گذاشت و با قرار دادن کف دست عرق کردش روی سینه مینسوک تا انتهای بازی که خودش شروع کرده بود، رفت. به همین راحتی اون پسر موردعلاقش رو بوسید و لعنت بهش انقدر مزه داد که حتی مینسوک دنبال بقیش میگشت پس با وجود تنگی نفس و جماعت دورشون صورت پسر و قاب گرفت و اندازه یه ترک آهنگ دیگه اون لبهای قیطونی رو بوسید. تقریبا بقیه مراسم گیج میزدند البته بیشتر پسر مو بلوطی. حس کسی رو داشت که کتک خورده ولی نمیدونه از کی؟

مینسوک سعی کرد بیشتر مکالمه با خانوادش رو در پایان جشن خودش به عهده بگیره: "خب دیگه این از داماد دومتون ازش رونمایی شد من میرم اونو به خوابگاه برسونم."

_چرا خوابگاه پسرم اون رو نگه دار. از ترس سریع پیشنهاد پدرش رو رد کرد: "نه نه نه! امتحان داره باید برگرده." و فوری جونگده رو راهی کرد. چند دقیقه از توقف ماشین جلوی خوابگاه گذشته بود که بخودش اومد. جمله‌هایی اتوماتیک‌وار زمزمه کرد: "ممنون هیونگ از خانوادتم تشکر کن. شب خوش." و پیاده شد و حتی جواب 'شب خوش' مینسوک رو نشنید.

جمعه ۱۴۰۲/۰۱/۰۴12:32Nany

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 2:46