Moon Motor Cyclists_EP 23-2

ساخت وبلاگ

Chapter 23-2: Nightmare

آسمون شب ها درست مثل زندگی آدما بودن.

تاریک....مخوف.....پر از رمز و راز و ترس.....اون ستاره های چشمک زن.... آدمای مهم زندگی....و ماه....مهمترین شخص......اگه میخواست از ماه زندگیش محافظت کنه...باید خورشیدی میشد که به تنهایی آسمون رو روشن میکرد...باید قوی میشد تا بتونه از آدمای مهم زندگیش محافظت کنه اما....ماه زندگیش دقیقا کی بود؟؟

کی قرار بود وقتی خودش روزها از تابیدن و قوی نشون دادن خسته شد،شب ها ماه زندگیش بشه و همراهیش کنه؟؟

کای قبلاً خیلی به این سوال فکر کرده بود ولی حالا،میتونست با اطمینان جواب بده.

ماه زندگیش،کیونگسو بود!

پسری که هواش رو داشت و تو موقعیت های سخت زندگیش،کمکش کرده بود.دروغ نبود اگه میگفت زنده موندن چانیول،به خاطر این بود که کیونگسو تصمیم گرفته بود شیومین رو برای یه مدت کوتاه،گول بزنه.

"خوشحالم که هست..."

کای با این فکر،سمت کیونگسو چرخید و با لبخند گفت:«آخرشم روت نشد بهم بگی برات لباس زیر زنونه بپوشم!»

_برای بار ده هزارم!من همچین فتیشی ندارم و اگه خودت انقدر علاقه داری به من نسبتش نده!

+من که ندارم ولی تو یه سری نشونه هایی ازش نشون میدی و چانیولم که قشنگ گفت تازه فهمیده همچین فتیشی داره!

بعد از داد بلند و حرصی کیونگسو،کای با خنده گفت و به واکنش دوست پسرش خندید.کیونگسو از شنیدن اینکه چانیول همچین فتیشی داره،انقدر چشم هاش درشت شده بود که کای نگران شد.

_جـ-جدی...همچین فتیشی داره؟

+آره.چه حسی داری؟

کای با کنجکاوی جداب سوال پر تردید کیونگسو رو داد و کیونگسو که از این سوال یدفعه ای گیج شده بود،سرش رو کج کرد و گفت:«در مورد چی چه حسی دارم؟»

_اینکه یکی پیدا شده فتیش شبیه تو دار-آخ!!

شوخی کای با برخورد دست کیونگسو به کمرش قطع شد و با صورت در هم رفته،کمرش رو نوازش کرد.

"دستش خیلی سنگینه..."

کای با ناراحتی فکر کرد و پوفی کشید.کیونگسو هم که دید کای بالاخره از حالت شوخی در اومده،آهی کشید و با جدیت گفت:«کای...من باید یه چیزی بهت بگم!»

کای چیزی نگفت و منتظر بهش خیره شد.چشم هاش انقدر راحت و آروم به نظر می رسیدن که کیونگسو برای به زبون آوردن افکارش،دچار تردید شد.اشکالی نداشت اگه بهش میگفت هویتش چیه؟اشکالی نداشت اگه حال خوب الانشون رو بهم میزد؟

واقعاً...اشکالی نداشت؟!

"ولی اگه نگم بعداً پشیمون نمیشم؟"

با این فکر،کیونگسو لب هاش رو از هم فاصله داد و....گفت!

همه چیز رو!

از اینکه یه پلیس مخفی بوده و تو باند دراگون نفوذ کرده بوده....از اینکه نزدیک شدنش به کای جزو برنامه اش تو نقش کیونگسو عضو باند دراگون بوده و از اینکه برادرش کیم جونگده،زنده است!

آروم آروم....کلمه به کلمه ای که به زبون می آورد،سرش پایین تر می رفت تا جایی که وقتی حرف هاش تموم شد،تنها چیزی که می دید،نوک کفش های کای بود.

منتظر بود....

منتظر کوچیکترین واکنشی از کای که نشون بده قرار نیست به خاطر دروغ هاش و مخفی کاریاش،از هم جدا بشن.منتظر کوچیکترین واکنشی که نشون بده میتونن بازم با هم باشن!!

ولی....

"چرا چیزی نمیگه؟"

کیونگسو با این فکر،لبش رو با اضطراب گاز گرفت.ممکن بود که کای انقدر از خبر زنده بودن برادرش شوکه شده باشه که نمیتونه به چیز دیگه ای فکر کنه؟

_واو!پس الان داری میگیش؟هوم...ولی چی کنیم؟من غافلگیر نشدم؟

لحن شاد کای غیرقابل پیش بینی ترین چیزی بود که کیونگسو تجربه اش کرده بود.

با گیجی سرش رو بالا آورد و به چهره ی شاد و لب های خندون کای خیره شد.حتی یه نشونه از اینکه داره دروغ میگه و خودش رو شاد نشون میده،وجود نداشت.

_تو....تو خبر داشتی!

کیونگسو با شوک گفت و کای با خنده بغلش کرد.دست هاش دور کمر کیونگسو حلقه شدن و خیره به چشم های درشت کیونگسو،با آروم ترین لحنی که می تونست داشته باشه،گفت:«حرفات با لوهان رو شنیدم و فهمیدم پلیس مخفی ای....راستش اون اولا خیلی شوکه شدم ولی خیلی وقت داشتم تا در موردش فکر کنم...خودت متوجه چیزی عجیبی تو رفتارم نشدی؟»

وقتی خود کای به رفتار عجیبش اشاره کرد،کیونگسو یاد شبی افتاد که به هتل-کازینوی آلفرد حمله کرده بودن.اون شب کای باید نقش کسی که اعصابش داغونه و تو قمار باخته رو بازی میکرد ولی ظاهراً نقش بازی نمیکرده و واقعاً اعصابش داغون بوده!

_اینطور نیست که اون اوایل هیچ دروغی بینمون نبوده باشه ولی خوشحالم که با مرور زمان و آشنایی بیشترمون با همدیگه،دروغا دارن از بین میرن و حالا،برای واقعی تر شدن و جدی تر شدن رابطه امون می تونیم با هم روراست باشیم!

+جدی تر شدن رابطه امون؟

در جواب حرف کای،کیونگسو با گیجی بهش نگاه کرد.کای اون شب داشت مدام گیجترش میکرد و این برای مامور نخبه ی پلیس بین الملل،چیز عجیبی بود.

و خب....ظاهراً کای قصد نداشت گیج کردن کیونگسو رو تو همون حد بس کنه....

_بهم قول دادی میتونم بکنمت!

کای با لبخند بزرگی این حرف رو زد و در نتیجه،یه مشت محکم تو شکمش خورد.

"دستش زیادی سنگینه..."

کای یه بار دیگه فکر کرد و با آه و ناله شکمش رو گرفت.کیونگسو هم که از این حرف کای حرصی شده بود،بدون توجه به گونه های سرخ شده اش گفت:«من بهت گفتم با هم میخوابیم نه اینکه میذارم تو منو بکنی!اصلا کی به تو این حق رو داده که خودت رو تاپ بدونی؟»

کای با شنیدن این حرف کیونگسو لبخند زد.نیازی نبود که الان با دوست پسرش سر همچین چیزی بحث کنه.امشب کیونگسو خودش می فهمید،برای همین سریع بحث رو عوض کرد:«در مورد هیونگم خب...از اون اول هم باور نکرده بودم مرده باشه و الان،فقط خوشحالم که میتونه برگرده پیشمون....»

کیونگسو سریع فهمید که کای برای عوض کردن بحث،همچین موضوعی رو پیش کشیده اما....نگاه تو چشم های کای،بهش ثابت میکرد که واقعا از شنیدن خبر زنده بودن جونگده،خوشحاله!

_ناراحت نیستی از اینکه من پلیسم؟جدا از بحث دروغ گفتن بهت و اینجور چیزا چون....ممکنه دستگیرت کنم؟

کیونگسو با اینکه میدونست امکان نداره همچین کاری کنه،مجبور بود بپرسه.حالا که شروع کرده بود،باید تا آخرش مطمئن میشد که میتونه با تمام وجودش،به این رابطه اطمینان کنه!!

_نه؟چرا باید ناراحت بشم؟تو قبلاً هم زندانبانم بودی و حالا قلبم رو هم پیش خودت زندونی کردی.بعد اینکه منو بازداشت کردی هم،از شغل پلیس مخفی بودنت استعفا میدی و میای میشی زندانبانم.البته....

کای به اینجای حرفش که رسید،بوسه ای روی لب های درشت کیونگسو گذاشت و به چشم هاش خیره شد.میتونست کم و بیش بفهمه که کیونگسو تحت تاثیر حرف هاش قرار گرفته.برای همین سریع ادامه داد:«.....باید خودت لوب و کاندوم بیاری فکر نکنم بتونم این چیزا رو تو زندون گیر بیارم برای وقتایی که سکـ-آخ

کیونگسو که از شنیدن حرف های منحرفانه ی کای عصبانی شده بود،سریع از بغلش بیرون اومد و یه بار دیگه با مشت به شکمش زد.

_چرا من باید همچین چیزایی بخرم؟

+اوکی نخر خسیس!نمیخوای پولشو بدی،بگو!چرا میزنی؟!خودم میخرم.همین الانم خریدم.بریم هتل حله!

کای در جواب داد کیونگسو،با غر گفت و این حرفش کیونگسو رو بیشتر حرصی کرد.جوری به کای نگاه کرد انگار که باورش نمیشد که کای همچین حرفی زده.

_الان مشکل این نیست که کی میخره و پولشو میده!مسئله اینه که ما قرار نیست سکس کنیم!

کیونگسو اون لحظه این رو گفت اما نیم ساعت بعد،وقتی تو هتل کای با یه بوسه روی لبش بهش نگاه کرد،دیگه نتونست حرفش رو تکرار کنه!

_بوی خوبی میدی....

زمزمه ی آروم کای درست زیر گوشش،شدت هجوم خون به گونه هاش رو بالا برد.

0=3+3...

ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 49 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 20:58