The sweetest mistake.ep3

ساخت وبلاگ

سهون پشت میزش نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود.از لوهان خبری نداشت و داشت دیوونه میشد.عذاب وجدان کاری که کرده بود،ولش نمیکرد. لوهان پولدار نبود فقط خسته بود از عوضی بودن بعضی از مردایی که باعث مرگ روح و جسم بقیه می شدن.لوهان تنها بود، پس واسش اهمیت نداشت که چه اتفاقی برای خودش میوفته،اون فقط به فکر تیمی بود که مسئولیتشو قبول کرده بود.لوهان انقدر پاک و معصوم بود که حتی اعتراض نمیکرداگر ازش استفاده میکردی و دور مینداختیش. معلوم بود انقدر درباره خانوادش دروغ گفته که همونارو باور کرده.انقدر تنها بوده که با یه دفترچه درد ودل کنه.
تقه ای که به در خورد، سهون و از افکارش بیرون کشید.
-سهونا...؟
-آقای کیم.بیاین تو.
مشاور با پوشه ای تو دستش داخل شدکه خیلی هم قطور نبود.
-برات پیدا کردمش.
-ممنون.میتونین برید.
سهون همونطور که پوشه رو باز میکرد گفت و وقتی صدای درو شنید با اطمینان تر به کارش ادامه داد.
(..لو.هان.鹿晗
1998-20-4...چین.پکن./مادر:شیورونگ/پدر:........../گروه خونی:O
از بچگی در پکن زندگی می کرد.پدرش نامشخصه و مادرش از راه تن /ف/روشی پول زیادی به دست آورده بود .بعد از مرگ مادرش در سال 2011 به کره منتقل شد و به عنوان یکی از خدمه ی آقای لی،در خانه ی این آقا زندگی میکرد.بعد از دوسال،زمانی که پول ارث خود را که از فروش خانه ی قدیمیشان به دست آمده، از دایی خود دریافت میکند،زندگی خود را جداکرده و به عنوان کسی که خانواده اش در چین زندگی میکنند،در سئول زندگی میکند.به لطف پولی که به عنوان ارث به او میرسد،خانه ی تقریبا بزرگی در سئول درآدرس (...........) میخرد ودرس خود را ادامه میدهد.اطلاعات کاملی درباره ی اینکه در چند مکان کار میکرده تا بتواند پول دربیاورد در دسترس نیست.اما درباره ی کارکردن در رستوران، درس دادن به بچه های کوچک به عنوان معلم خصوصی، کار در پمپ بنزین و رساندن شیر و روزنامه ی اول صبح اطلاعات کمی موجود است. بسکتبال را در همان بدو جداشدن از خانواده ی لی شروع میکند و موفق میشود سه بار به مقام اول کشوری برسد.بهترین بازیکن بین مدرسه ای برای دوسال متوالی،و برد های متوالی با تیم "گرگ ها"ی مدرسه ی خصوصی "شین های" در سابقه اش به چشم میخورد.معمولا بهترین و امتیازآورترین بازیکن زمین شناخته میشود و به خاطر جثه کوچک و سرعت زیادش مشهور است.آخرین  این تیم با کاپیتانی لو.هان.مربوط به یک چهارم نهایی بوده و دوروز پیش،درکمال تعجب همه ،به تیم نسبتا قوی "عقاب"باختند و به فینال نرسیدند، که براساس گفته های هم تیمی هایش،مصدومیت لوهان باعث باخت آنها بااختلاف 3 امتیاز بود.)
-من...من چیکار کردم خدا.....باختن؟...به خاطر من؟......آآآآآآآآآآآآآه...آخه چرا باید اینطوری میشد؟مصدوم شده؟...نکنه نتونه راه بره؟...نکنه یوقت مثل مامانش.....نه.نه.نه.فکرشم قشنگ نیست سهون...اصلا....قشنگ نیست.
بعد از چند بار کلنجار رفتن باخودش،تصمیم گرفت که به خونه ی لوهان بره.حالا که دیگه آدرسشو می دونست، بهتر بود عجله کنه.شاید الان به کمکش نیاز داشته باشه.
.......................................
-آهههههه.لووووووو.....سریعتر.....سریع.....آههههه.....عالیه.....
کریس روی تخت دراز کشیده بود و سرشو محکم به بالشت فشار میداد... وقتی لو از خوردن عضوش دست کشید وبالا اومد گفت
-فکرشم نمی کردم........یه.....پسر......به این خوشگلی......گیرم بیاد......لو....من هنوز نمیدونم.....گرایشم کدوم وریه.......ولی مطمئن شدم.....کاملا به سمت توعه.....
لوهان لبخند زد و روی عضوش نشست و خودشو روش کشید
-آههههه لو.......
-هیش...کریس....تو که نمیخوای منو بترسونی؟
-دراز بکش.....تا....اون....ل/بای خوشمزه تو از دست ندادی.....
-چشــــــم...
لوهان روی تخت کنار کریس دراز کشید و اجازه داد کریس کنترلش کنه.ل/بهای کریس همه ی س/ی/نه ها و شکم لو رو با کنجکاوی میگشت و روشون علامت های قرمز و کبود میزاشت.تا به عضوش رسید، ادامه نداد...
-انقدر اذیتم کردی.......که...نمیخوام.....راحتت کنم.....خوشگله....
-آمممممم کریـــــــــــــس.....
-هیش....خوشگله...نمیخوای منو فراری بدی که؟
-حرفای خودمو...... بهم بر....میگردونی؟
-نه...حرفای خودمن....
کریس جلو رفت و ل/بهای سرخ لورو به دهن گرفت مکید وبا یکی از دست هاش شروع کرد به مالیدن عضو لو.وقتی حس کرد نمیتونه تحمل کنه کنار لو دراز کشید و گفت
-زودباش....شروع کن.....تحمل ندارم....
لوهان از جاش بلند شد و آ/ل/ت کریس رو چرب کرد و شونه های کریس رو گرفت وآروم روش نشست.از دردی که بهش وارد میشد، سرشو عقب گرفت و ناله کرد
-آخخخخخ.....عوضی.....خیلی تنگه........
-آههههه......
لو به محض اینکه احساس کرد میتونه حرکت کنه، شروع کرد.بدن برفیشو که روی بدن کریس میلرزید، بالا پایین میکرد وکمی بعد کریس هم با دستاش کمر لو رو گرفت تا بهش تو حرکت کمک کنه. لو عمدا آروم حرکت میکرد که کریس بیشتر تح/ریک بشه.کریس هم که از لذت اشک میریخت،لو رو ب/غ/ل کرد و جاهاشونو عوض کرد و لو رو زیر خودش گرفت و شروع کرد به محکم ضربه زدن.
-آهههههه.....لو.......اگه.............ههه.....اگه.......بجز.............من ......کس......دیگه......این.....این سوراخ........لعنتی تو.....امتحان کنه......میکشمش........
-آهههههههههههه........کریــــــــــــس......تندتر......محکمتر......
بعد از چند ضربه محکم، کریس خالی شد و لوهان بلا فاصله بعد از اون با یه ناله بلند،خالی شد.
-تو.........عوضی...چطور.....منو........منی...که.......هیچ...کس.....واسم.... آدم...حساب نمیشد.....منو....تو دامت...اسیر کردی.....؟
-کریس.....فقط بیا ادامه بدیم...هوم؟
-چون....اولین بارم بود....یه دور بسته...بخواب...
-شوخی میکنی؟
-نه..نمیخوام بهت آسیب بزنم....
-نه....منظورم "اولین بار" بود.
-واقعا شروع خوبی بود لو.نمی خوام خرابش کنم..به هر حال که ماله خودمی...
کریس گفت و لو رو توآغ/وشش مخفی کرد و زمزمه ی "من ماله خودمم"لو رو نشنید.
...................................
سهون روبروی خونه ی شیکی که به نظر گرون میومد، توقف کرد و از ماشینش پیاده شد.
-این خونه؟اگه تنهاست چرا اینهمه خونش بزرگه؟
زنگ درو فشار داد.ولی کسی بازش نکرد.هیچ کس تو خونه نبود.
-هی....آقا...اینجا چیکارداری؟
صدای پسری که صداش کرده بود،مجبورش کرد سرشو برگردونه و نگاهش کنه.پوست تیره ای داشت و موهای مشکیشو بالا زده بود.پنج نفر جلوش وایساده بودن. فهمید که همشون هم تیمی های لوهانن. چون لباس گرگها تنشون بود.
-با..منی؟
یکی از اونا که قدش بلند تر بود و گوش ها وچشماش به طرز بامزه ای بزرگ بودن گفت
-پس باکی بودیم؟
بلافاصله یکی دیگه که با عصبانیت و چشم های ترسناک بهش زل زده بود صداشو بلند کرد.
-تو......مردک فکر میکنی کی هستی که نزدیک خونه ی خانواده ی لو میشی؟
-اینجا....اینجا یه خانواده زندگی میکنه؟
پسری که خجالتی به نظر میومد و قدش کوتاهتر بود گفت
-پس چی؟فکر کردی لوهان تنهاست؟
-مطمئنم که لوهان خانوادش چینن.
سهون متوجه تعجب اون5 نفر شد.یکیشون که پوست سفیدش با موهای مشکیش کاملا درتضاد بود و قد کوتاهی داشت و به طرز عجیبی خوشحال به نظرمیومد گفت
-شما...لوهان رو میشناسین؟
-آره.من....
پسری که پوست تیره داشت با تمسخر گفت
-نکنه همکلاسیشی؟
-ما..فقط همدیگه رو میشناسیم.
-از کجا اونوقت؟
-یه شب تو بار دیدمش.باهم حرف زدیم.
پسری که سفید تر از همه بود با احتیاط نزدیک شد و گفت
-باید حرف بزنیم.امیدوارم وقت داشته باشید آقای...
-سهون.اوه سهون.
-همون سهون که هنوزدو روزم نیست باباشو.......یعنی شرکت باباش دستشه؟
-آره.همونم.
بعد از شنیدن حرف سهون قیافه هاشون تغییری نکرد.انگار که رفت و آمد  لوهان با آدمای مهم خیلی به گوششون خورده بود!همون پسر سفیده که نزدیک تر بود، دست سهونو کشید و با کلید در خونه ی لوهانوباز کرد و داخل شد و بقیه پشت سرش رفتن تو. رمز در ورودی رو زد و کنارکشید تا بقیه وارد بشن.سهون با تعجب نگاهش کرد و مجبورش کرد سوالشو از چشماش بخونه.
-وقتی لوهان درباره ی خانوادش بهتون گفته،پس حتما باهم دوستین.
سهون سرشو پایین انداخت و داخل شد."دوست؟چه دوستایی هم هستیم ما دوتا!"
پسر سفیده همه رو به سمت مبل های کرم رنگ وسط سالن راهنمایی کرد و همه نشستن.خودش شروع کرد:
-ما 8تا دوست های نزدیک لوهانیم.بعضیامون دوسال و بعضی ها مثل من سه ساله باهاشیم و از تیم گرگ ها تکون نخوردیم.من اسمم جونمیونه و تو تیم سوهو صدام میکنن. بکهیون،جونگین که همه کای صداش میکنن ،چانیول وکیونگ سو که دی او صداش میکنیم.بقیه هم اینجا نیستن فعلا.اولاش که لوهان اینجا اومده بود،چون زبونمون و خوب بلد نبود،سخت باکسی صمیمی میشد.اما با تشکیل تیممون، تا همین الان هیچوقت دوستی غیر از ما نداشته و همه ی ما،از همه ی کارهاش خبر داریم و اون همه چیزو به ما میگه.منظورم از همه چیز،واقعا همه چیزه.
رنگ سهون به وضوح عوض شد"نکنه میدونن تو بار چی شده؟"
سوهو ادامه داد
-از وقتی با اشتباه بچه ها،لوهانو تو بار تنها گذاشتیم،این همه چیز شده هیچ چیز.کسی که دست چپش در رفت ولی با همون یه دست بسکت بازی کرد که گرگ ها نبازن، دیروز آخر بازی دقیقا وقتی دو دقیقه مونده بود،پاش لیز خورد و دیگه نتونست از جاش بلند شه.ما حتی نمیدونیم اون شب تو بار چه اتفاقی افتاده که لوهانی که همیشه میخندیدو مدام تو سفر های بلند و کوتاه بود به خاطر کار پدریش،منزوی شد و حتی بعد از باخت دیروز جواب تماسامونو نمیده.
"پس لوهان همه ی دوستاشم فریب داده.کار پدری؟"
بک-هی آقا.حرفای سوهو رو شنیدی؟
-اوه.آره.همشو.
کای- خب؟
-خب چی؟
کای-نمیخوای بگی چشه؟گفتی تو بار باهم حرف زدید.
-اگر خودش بهتون نگفته منم نمیتونم بگم.
چان-یعنی چی؟مادوساله باهمیم.چرا نمیگی؟
-شاید نخواد شما بدونین.
سوهو-درک میکنیم آقای اوه.ولی اگر بدونیم مشکلش چیه ،شاید بتونیم کمکش کنیم.
-منم دقیقا نمیدونم چشه.
کای-پس چرا نیم ساعته اسکلمون کردی؟
-راستش....ازم خواست تو شرکتم بهش کار بدم."آخه این دروغ از کجات دراومد اوه سهون؟.بدبختیات تمومی نداره.آه."
صدای قهقهه های اون پنج نفر،سهونو از خیالاتش بیرون کشید.
کای-آخه مردک محترم.مگه مجبوری دروغ بگی؟
-چطور؟
کای-لوهان اراده کنه، شرکتتو میخره!
دی او-فکر میکردم از این بخاری بلند نمیشه.
چان-آقای محترم.طرفت م/س/ت بوده حواسش نبوده چی داره میگه.تو چرا بدون تحقیق کردن باور میکنی؟
بک-شایدم داشته سربه سرش میزاشته بچه ها.لوهانو میشناسین که؟
سوهو-تا حالا خونه ی پدریش تو چینو دیدی؟ اصلا به دور و برت نگاه کن.مایی که میبینی کنارت نشستیم، بااینکه خانوادمون کنارمونن، یه همچین خونه ای نداریم که این بچه تنهایی توش زندگی میکنه.پولایی که واسه سفرای کاریش خرج میشه،اندازه ی کل ماشینته.
بک-بچه ها یه لحظه تصور کنید؛ لو.هان درحالی که مسته به پای این بیوفته و بگه:آقا خواهش میکنم....به من توشرکتتون کار بدین.
بک در حالی این حرفارو میزد که روی زمین نشسته بودو چشم هاشو خمار کرده بود و یه دستشو روی پای سهون گذاشته بود.مسخره بازی های بک،حتی سهون رو هم به خنده انداخت.
-خیلی خب.فهمیدین دروغ گفتم.بس کنین.
سوهو-میشه واقعیتو بگی؟
-نه.نمیتونم.
چان-همشو نگو.اونجایی رو بگو که فکر میکنی بهمون کمک میکنه.
-من.....من....من فقط...من...
کای-ای بابا.گیر چه رئیس.....من...من...من...کنی افتادیم!
سهون چشم هاشو روی هم فشرد و سرشو پایین انداخت و زمزمه کرد.
-دوستش دارم...
چان-هورا.......
سهون سرشو بالا آورد و با تعجب به چان خیره شد.
کای-حدس زدنش خیلی هم سخت نبود....!
سهون-چتونه؟منظورتون...
سوهو با هیجان توضیح داد:
-لوهان انقدر خوشگله که همه میخوانش.اما اون هیچکسو نمیخواد.بچه های مدرسه یا باشگاه هایی که برای بازی میریم خیلی بهش پیشنهاد میدن و اون قبول نمیکنه.پسر و دخترم براش فرق نمیکنه.کسایی که دوستش دارن به لوفنز معروفن و حتی پیج هم دارن!
-پیج؟
بک-پس چی داداش.هر روز شخصا چند تا عکس برادرانه خودم پخش میکنم ازش!راستش عاشق نیستم، اما دوستش دارم.اون برام مثل برادریه که هیچوقت نداشتم.اون حتی قبل ازاینکه بدونه من کیم، جلوی غول تشنای مدرسه رو گرفت که منو اذیت نکنن.خیلی ماهه نه؟
"انقدرخودش اذیت شده که میخواد ازهمه مراقبت کنه."
بک-خب پس بچه ها.بپرین بریم پاتوق.الان اونجاست.
سوهو-حتما همینطوره.ممنون آقای اوه.کمکمون کردی.
-پاتوق کجاست؟
کی-اوی.مهندس.پاتو از گلیمت درازتر نکن.
-خیلی خب..یکیتون شمارمو داشته باشه که پیداش کردین منم از نگرانی نجات بدین.
سوهو به بقیه نگاهی انداخت و بعد موبایلشو به طرف سهون گرفت
-شمارتونو وارد کنید.باهاتون تماس میگیرم.

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 166 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:38