I just love you..it's okay-ep20

ساخت وبلاگ

 

موزیک ملایمی در حال پخش بود و فضای آرومی توی عمارت اوه برقرار بود.تقریبا همه مهمونا رسیده بودن و سالن کاملا پر بود.تعداد خدمتکارا زیاد شده بود و لوهان هیچ کاری نداشت تا انجام بده...که البته اگر میخواست کاری انجام بده،کای جلوشو میگرفت چون سهون بهش گوشزد کرده بود نباید کاری انجام بده...به مادر و پدر دوست داشتنی سهون نگاه کرد و لبخند زد...پدرش واقعا با لوهان خوب برخورد میکرد و مادرش...میشه گفت یه روز وقت خوبی برای قضاوت کردن درباره مادر سهون نبود.پدرش درحالی که دست مادرش رو گرفته بود،با تک تک مهمونا خوش و بش کردن ودرآخر به سمت میزی رفتن که برای میلا تهیه شده بود...لوهان دوباره به ساعتش نگاه کرد و نگاه نگرانشو بین کای و در ورودی چرخوند.کلافه شده بود و منتظر بود.
-جونگی هیونگ...پس چرا هیونگ نمیرسه؟یک ساعت پیش بهم گفت تو راهن..
کای خندید و گفت
-نگران نباش لولو..الاناست که پیداشون بشه..شاید کار میلا طول کشیده.
-هوف...خسته شدم...جو اینجا یه جوریه...برای تولد زیادی ساکته..
کای به لوهان نزدیک شد و لیوان نوشیدنی بدون ال/کلشو به طرفش گرفت و گفت
-بدون ال/کل؟
لوهان سر تکون داد و گفت
-ممنون.واقعا تشنم شده بود...
لوهان لیوان رو سرکشید و با پشت دستش روی ل.بهاشو پاک کرد.کای بادیدن حالت لوهان نتونست جلوی خندشو بگیره و گفت
-اگه عاشق کس دیگه نبودم..با دلبری هایی که ناخواسته میکنی، حتما عاشقت میشدم لولو.
لوهان احساس کرد که گونه هاش درحال رد شدن از مرز سوختگی و رسیدن به جزقالگین!سرشو پایین انداخت و نالید
-جونگی هیونگ....
کای خندید و گفت
-خیلی خب حالا که عاشقت نشدم اینجوری سرخ میشی...
وقتی هیچ عکس العملی از لوهان دریافت نکرد گفت
-هی...فکر کنم خیلی منتظر بودی...پس چرا بر نمیگردی تا سهون هیونگتو ببینی؟
لوهان سرشو بالا گرفت و رو پاشنه پا چرخید.هیونگ دوست داشتنیش با اون کت شلوار مشکی و موهای مشکی بالا زده شده...قطعا مظهر زیبایی واقعی بود...انقدر محو سهون شده بود که متوجه نگاه خیره میلا و یه نفر دیگه روی خودش نشد...
سهون بهش نگاه کرد و لبخند زد...دست میلا بین بازوهای سهون جا خوش کرده بود و اونو اذیت میکردن، اما با دیدن عشق قدیمیش تواون کت شلوار ست خودش،نمیتونست جلوی خودشوبگیره...میلا رو به سمت میز هدایت کرد و پشت سرش وایستاد.کیک بزرگی....واقعا بزرگی به سمت میز هدایت شد و روی اون قرار گرفت...کیک سه طبقه با گل های طلایی و نوار های ژله ای صورتی بلند.روی هر طبقش یه نوشته انگلیسی درج شده بود و لوهان متاسف بود که چرا هیچوقت زبانش خوب نبوده تا بتونه جملات روی کیک رو بخونه.وقتی به جای آواز تولدت مبارک،کسی اونو با ویالون نواخت و بین مهمون های پولدار و مهم توی مهمونی،کسی نبود که با آهنگ همراهی کنه و روی موسیقی،متنی بزاره،لوهان فهمید که تولد امشب به هیچ وجه باب میلش نیست.بی حوصله به تماشای صورت غرق آرایش میلا خیره شد و بعد به دستاش که با جواهرات زیادی آذین شده بودن.23 تا شمع روی کیک خاموش شدن و صدای به هم خوردن دست ها توی امارت پخش شد.بعد از اینکه تکه های بزرگ کیک روی هر میز به صورت سلف قرار گرفت، لوهان نگاهشومعطوف سهون کرد که دست میلا رو گرفته بود و بین جمعیت میچرخیدن و با مهمون ها احوال پرسی میکردن.سهون لبخند میزد و باعث میشد منحنی ل/بهای لوهان هم کشیده تر بشه.با صدای سرفه ی آرومی به خودش اومد و به پشت سرش نگاه کرد.پسر قد بلند و خوش قیافه ای جلوش وایستاده بود و به چشماش زل زده بود.کت شلوار اسپرت پوشیده بود و موهای قهوه ای روشنشو به سمت بالا حالت داده بود.لبخند زد و گفت
-شمارو تا به حال اینجا ندیده بودم...آقای....
لوهان به اون شخص نا شناس نگاه کرد و گفت
-من....لوهان هستم...وشما؟
لوهان تمام سعیشو کرد تا آبروی سهون هیونگشو حفظ کنه.اون مرد محترمانه خم شد و گفت
-کریس هستم.از دوستای قدیمی سهون و.......برادر میلا...
لبخند روی لب لوهان خشک شد....شکه شده بود و نمیتونست باور کنه.به هر زحمتی بود لبخند زد و گفت
-باید از شباهتتون حدس میزدم.آقای لی...
-وو...کریس وو هستم...
مغز لوهان ارور داد...ولی فهمید که وقت برای ری استارتش نداره پس لبخند زد و گفت
-مگه نونا خواهرشما نیست؟
کریس گلاس مشر/وب توی دستشو تکون داد و گفت
-هست...ناتنی...
-اوه...متاسفم فکر نمیکردم...
کریس سر تکون داد و گفت
-مهم نیست...
لوهان به سمت میز نوشیدنی رفت و از بین نوشیدنی های بدون ال/کل یکی روانتخاب کرد وبه سمت کریس برگشت..
-نگفتی.....
لوهان نگاه متعجبشو به کریس دوخت..
-چیو؟
-تو کی هستی واینجا چیکار می کنی؟
لوهان فکر کرد..."خدمتکار شخصی؟اونم با این لباسا..؟یا بهتره بگم منشی سهون؟آخه هنوزمنشیش باز نشست نشده بود...یا بگم..وای...اگه منو بشناسه چی؟مطمئنم این کریس همون کریس توی باره که همش با جیمی بود...حالا...حالا چیکار کنم؟"
-هی...کریس...
خب...لوهان واقعا خوشحال بودکه یه هیونگ وقت شناس مثل کای داره.
کریس به پشت سرش نگاه کردو کای رو دید...باهم دست دادن و کاملا حواسشون از لوهان پرت شد..لوهان کمی خودش رو کنار کشید و ازشون دور شد...به سمت پله ها راه افتاد تا به اتاقش پناه ببره...از اینجور مهمونی های مسخره خوشش نمیومد.قبل از اینکه به پله ها برسه،دستی اونو عقب کشید...
-وای...یولی...این همون داداش کوچولو سهون نیست؟
چانیول به لوهانِ وحشت زده نگاه کرد و لبخند زد و گفت
-امیدوارم بکو ببخشی...قصد ترسوندن تو نداشت....فقط یکم هیجان زده ست.
مکث کرد و ادامه داد..
-من پارک چانیولم..هیونگ و دوست چندساله سهون...واینم زندگی منه...بکهیون...
لوهان همچنان با تعجب به اون دو عروسک کوتاه و بلند نگاه میکرد و پلک نمیزد..
بک از حالت لوهان خندش گرفت و گفت
-هی یولی...فکر کنم زیاده روی کردیم...و دست لوهان وچانیول رو کشید تا روی مبل بشینن.بعد از جاگیر شدن گفت.
-من  تو دانشگاه با سهون خیلی صمیمی بودم..میدونی..بعضی از کلاسامون باهم بود..و چانیول...خب..سهون باعث شد من و اون به هم برسیم...میدونم شکه شدی لوهان خوشگله..!
"لوهان خوشگله؟منو میگه؟"
لوهان پلک زد و گفت
-منو از کجا...
چانیول پیش دستی کرد وگفت
-سهون دیوونمون کرده تو این سه روز که تورو پیدا کرده انقدر ازت برامون گفته...وقتی دیدیمت کاملا شناختیم..
بکهیون تند تند سرتکون میداد و باعث میشد لوهان لبخند بزنه...
بکهیون گفت
-لوهان...میشه بپرسم تورو از کجا پیدا کرده؟آخه خودش نمیگه....
لوهان گیر کرده بود..باید چی میگفت؟حقیقتو....یا یکم دروغ؟
-خب..من تو بار کار میکردم...هیونگ منو اونجا دید و گفت که جای مناسبی نیست و اون میتونه بهم تو شرکتش کار بده...
بکهیون ذوق زده خندید وگفت
-عالیه لو...اوه..مشکلی نیست اینجوری صدات کنم؟
لوهان لبخند زد و گفت
-نه.اصلا...جونگی هیونگ منو لولو صدا میزنه.
چانیول با دندونای به هم فشرده شده گفت
-نمیفهمم چرا این خانواده همه اسمارو مخفف میکنن!
بکهیون خندید وگفت
-یول...خیلی بامزست که...
چانیول دستاشو از پشت همونطور که بکهیون بهش تکیه داده بود،دور کمرش حلقه کرد و بوسه آرومی روی گونش کاشت
-نه به بامزگی تو روباه کوچولو...
صدای کریس باعث شد ادامه نده.
-هی...ولش کن اون پشه ریزه میزه رو..وگرنه تا صبح باید حرف بزنه...
چانیول لبخندی زد که میشد تمام دندوناشو شمرد
-نمیشه..روباه خودمه میخوام تا صبح برام حرف بزنه...تو چیکاره ای وو؟
کریس نیشخند زد وگفت
-تا صبح حرف بزنه یا برات ناله کنه؟
بکهیون با گونه های برافروخته غرید
-یااااا...کریس ووووو.....
لوهان معذب شده بود.برای فرار از سرخ شدن، به اطراف نگاه کرد و متوجه مردی شد که به سمتشون میومد.مرد قد بلند بود و لباس های معمولی به تن کرده بود...قبل از اینکه به لوهان و کریس برسه،صدای شکستن چیزی بلند شد...توجه هر چهار نفر به سمت صدا جلب شد...وصدای فریاد لوهان و کای..
-سهـــــــــــونا...
-سهون هــــــــــیونگ...

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 151 تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت: 18:18