The sweetest mistake.ep17

ساخت وبلاگ

• سهون در اتاقشو باز کرد و اجازه داد اول لوهان وارد بشه. لوهان وارد شد و از تعجب دهنش باز موند... بیشتر از تخت کینگ سایز چوبی وسط اتاق با روتختی قرمز رنگ و میزآینه وکمد همرنگش، دیوار روبروی تخت توجه شوجلب کرد...به سمت دیوار رفت و با دهن نیمه باز بهش خیره شد...سهون کتشو درآورد و به سمت لوهان رفت.از پشت اونو تو آغو/شش گرفت و کنار گوشش گفت
-میخواستم وقتی برای همیشه اومدی اینجا بهت نشونش بدم ولی پشیمون شدم.
لوهان بدون هیچ حرفی به دیوار و عکسای روش خیره بود. لوهان میتونست قسم بخوره حتی خودش هم اون عکسارو نداره.بعضی هاشون ماله زمین بسکت بود و با لباس بسکت و بعضیهاشون ماله زمانی بود که سر کلاس بوده.بعضی ها ماله وقتی بود که روزنامه پخش میکرد و بعضی ها ماله وقتی با دوستاش بیرون رفته بود..لوهان فقط به یه چیز فکر میکرد...اینهمه عکس یهو از کجا اومده؟سهون حدس میزد لوهان کنجکاو باشه پس گفت
-منم جزو فنکلابتم لوهان...!منم لوفنم...!^.^ البته اونایی که ماله مدرسه ست از تو کلاب برداشتم.بقیه مخصوص خودمن.
عکسا اندازه مشخصی نداشتن و با بینظمی روی دیوار چسبونده شده بودن ولی این فقط جذاب ترشون کرده بود.به سمت سهون چرخید و به صورتش خیره شد.همه عشقشو تو چشماش ریخت و به چشمای سهون زل زد.لب های سهون اروم به لبخندی کش اومدن و خودشونو به بو/سه آرومی روی موهای لوهان راضی کردن.لوهان تقریبا تو آغوش سهون گم شده بود.لباس سفید سهون تو مشتای لو چروک میشد ولی هیچکدوم نمیخواستن از خلسه قشنگشون خارج بشن...
-دوست دارم....
-میدونم...
-میدونی...؟
-اوهوم...چون تازه به حس من رسیدی...
سرشو از س/ینه محکم سهون جدا کرد و گفت.
-اتاقت خیلی خوشگله...
سهون موهای لوهان رو مرتب کرد وگفت
-اتاقم یه آهو کوچولو داره که خوشگلش کرده...
لوهان خندید و گفت
-اون که البته... ولی...سلیقت خوبه...
-روتختی رو به خاطر تو قرمز کردم!
لوهان به سمت تخت رفت و روی اون نشست.
-میگم...تو از این سلیقه ها نداری...!
سهون با قیافه پوکر نگاهش کرد و بعد،لبخند شیطنت آمیزی روی لبهاش کشید..آروم به سمت لوهان قدم برداشت و روبروش وایستاد...
-میگم...آهو وقتی با پای خودش میاد تو لونه شیر....اونوقت چی میشه...؟
لوهان با قیافه سوالی به سهون نگاه کرد و ابروهاشو بالا انداخت. سهون لبخندشو عمیق تر کرد و لوهان رو روی تخت هل داد و خودش روش خیمه زد...
چشمای لوهان درشت شدن وتقریبا به لکنت افتاد...
-سهون....ت...تو که نمیخوای.....
سهون باشیطنت خندید و گفت
-چرا اتفاقا...میخوام...
لوهان دستاشو روی سی/نه های سهون گذاشت و سعی کرد اونو از خودش دورکنه ولی موفق نبود.دوباره به چشما و قیافه جدی سهون خیره شد...درسته که سهون فقط میخواست لوهانو اذیت کنه...ولی کدوم عاشقی از معشوقش اونم وقتی اینجوری رامه دل میکنه؟ سهون ارتباط چشمیشو با لوهان قطع کرد و به لبهاش خیره شد.آروم پایین رفت و لبهای تشنشو به چشمه جوشان لبهای لوهان رسوند...اونارو بین لبهاش گرفت و مکید. طعم لبهای لوهان فقط حریص ترش میکرد. دستای لوهان بالا اومدن و دور گردن سهون حلقه شدن.سهون آروم روی لوهان دراز کشید و یه دستشو زیرشونه های لوهان برد تا تسلطش روی بو/سه بیشتر بشه.زبونشو روی لبهای لوهان کشید و باعث شد لوهان بی هیچ مقاومتی بهش اجازه ورود بده.زبونش جای جای دهن لوهانو کاوش میکرد و طعم هر جای اونو به خاطر میسپرد. لبهاشو جدا کرد وبه لوهان اجازه نفس کشیدن داد.وقتی به اندازه کافی اکسیژن ذخیره کرد،جهت سرشو عوض کرد ودوباره به لبهای لوهان حمله کرد.زبونشو روی زبون کنجکاو لوهان میکشید. وقتی یاد بستنی ای که لوهان لیسش میزد افتاد، احساس کرد ممکنه نتونه جلوی خودشو بگیره.از لبهاش فاصله گرفت و به چشم های خمار لوهان که هنوز بسته بودن خیره شد.روی پلک هاشو بو/سید وبعد گونه هاش و بینی کوچیکش.دوباره بو/سه آرومی روی لبهای قرمز و پف کردش زد وسرشو روی سی/نه لوهان گذاشت...قلبش تند میزد و باعث میشد سهون احساس خوشبختی کنه...احساس کنه بالاخره عشق واقعی رو پیدا کرده...لبخند زد وگفت
-قلبت تند میزنه لوهان...این یعنی به خاطر من و بو/سه ام تند میزنه...نه؟
لوهان "اوهوم"آرومی تحویل سهون داد.سهون ادامه داد...
-توهم هیجان زده میشی..؟..وقتی میب/وسمت...؟
-اوهوم...سهون..؟
-جونم؟
-میدونستی لبهات منو یاد چی میندازه؟
سهون سرشو بلند کرد و چونشو روی سی/نه لوهان گذاشت و منتظر ادامه حرف لوهان شد...
-لبهات هربار برام مزه بستنی داره..
-بستنی؟
-اوهوم...بستنی شاتوت و سیب...من اینجوری حسش میکنم...درست همونطور که عاشقشم....
سهون لبخند زد و گفت
-ولی ماله تو خاص تره...هیچ جا مثلشو نچشیدم لوهان...باور کن...انقدر م/ستم میکنن که نمیتونم بجز اونا به چیز دیگه ای فکر کنم...
سهون با دستش لبهای لوهان رو لمس کرد و ادامه داد...
- منو بدجور گیر انداختن این دوتا آلبالوی پف کرده....
لوهان خندید و دوباره لب های سهون رو ب/وسید وسهون همراهیش کرد...خیلی نگذشته بود که صدای در باعث شد لوهان سرشو تو سی/نه سهون قایم کنه.
-تورونیم...شام حاضره.
سهون خندید و گفت
-الان میایم آجوما....
سهون با خنده به طرف لوهان برگشت و گفت
-مثلا الان قایم شدی؟
لوهان خودشو به ندونستن زد
-کی؟من؟نه...چرا قایم بشم؟
سهون رو هل داد و خودش از روی تخت پایین پرید و به سمت در رفت.سهون هم به دنبالش از تخت پایین اومد. با هم به سمت پله ها رفتن.سهون تمام مدت به چهره متعجب و شگفت زده لوهان که با هر قسمت از گچ بری های خاص خونه و مدل چیدمان و نقاشی های روی دیوار تعجبشو ابراز میکرد،خیره شده بود. به سمت میزدوازده نفره روبروش رفت و صندلی رو قبل از اینکه یرین برای لوهان بیرون بکشه ،خودش بیرون آورد.لوهان با لبخند تشکر کرد و نشست.روبروش سه تا کاسه تو اندازه های مختلف ، دوتا بشقاب وسه تا چنگال قد و نیم قد،یه قاشق، یه چاپستیک و یه چاقو نقره ای که روی دسته هاشون نگینای یاقوتی رنگ بود، چیده شده بود.میز به زیبایی تمام با روکش سفید و دور دوزی طلایی تزئین شده بودو لوهان رو ترقیب میکرد بهشون دست بزنه.دستمال یاقوتی توی لیوان کریستالی لوهان شبیه یک گل رز قرار داشت و بیشتر از هر چیز چشماشو میدزدید. سهون روبروی لوهان با چند متر فاصله روی صندلی نشست که وی این اونو آماده کرده بود. لوهان از اینهمه دوری ناراحت شده بود و یجورایی معذب بود. همین که متوجه خدمتکارا شد که از آشپز خونه بیرون میومدن،از جاش بلند شد و به سمت سهون رفت.صندلی کنار سهون رو بیرون کشید و نشست و گفت
-عین امپراطور سجونگ و ملکه ش رفتار میکنه.آخه اینهمه دور...؟حالا انگار من اینجا بشینم توازن بهم میریزه میز کج میشه...
سهون خندید و خنده آروم خدمتکارا رو سبب شد. سهون اشاره کرد چیدمان اونطرف میزو به جایی که لوهان نشسته انتقال بدن.
تمام مدتی که همه اون وسایل انتقال پیدا میکرد،لوهان یکی از چنگالا رو بین دندوناش نگه داشته بود و مثل بچه ها حرکت دست خدمتکارا رو نگاه میکرد و سرش با حرکت اونا حرکت میکرد و همینطور تمام مدت سهون خیره به لوهان لبخند میزد.تو فکرشم نمیگنجید لوهان مردونه، انقدر کیوت و بامزه باشه. وقتی بالاخره همه چیز سرجای خودش قرار گرفت، خدمتکارا غذا رو سرمیزآوردن. ظرف سوپ بزرگی به عنوان پیش غذا روی میز قرار گرفت و لوهان خیره به کاسه های جلو روش نمیدونست باید کدومو برداره...منتظر موند تا سهون براش بکشه. سهون هم که فهمیده بود مشکل چیه، آروم خندید و ظرف جلوی لوهان رو برداشت و گفت
-لوهان...خجالتو بزار کنار.حتما من باید برات غذا بکشم؟؟
لوهان معذب خندید و تشکر کرد.چشماش با طعم سوپ درخشید و رو به سهون گفت
-واو...سهون این عالیه..دقیقا مزه سوپ هایی رو میده که تو خونه آقای لی میخوردم...میدونی...من وقتی اولین بار اومدم کره پیش یه خانواده زندگی میکردم که یه خدمتکار داشتن.اون خیلی مهربون بود و سوپ هاش دقیقا همین مزه ای بود.یاد بچگیام افتادم..!
-خوشحالم خوشت اومده..
سهون به چشمای لوهان خیره شدو سرشو کنار گوش لوهان برد وادامه داد
-اگه نمیخوای کنترلمو از دست بدم همین الان لباتو پاک کن...
چشمای لوهان درشت شدن و به سمت دستمال یاقوتی حمله برد. لباشو پاک کرد و زیر چشمی حرکات سهون رو زیر نظر داشت. وقتی سوپ تموم شد، دیس استیک و کیمباپ و رولت گوشت زودتر ازهمه روبروی اون دو قرار گرفت. بعد از اون مرغ کاملی سراز میز در آورد وبعد تانگسویوک(یه نوع غذا با گوشت خوک)ناگاساکی(یه نوع رشته).لوهان فقط با قیافه پوکر به سهون خیره شده بود.خدمتکارا وقتی همه چیزو دقیق روی میز گذاشتن و لیوان هر دوشونو با یه نوع مشر/وب ملایم تمشک پر کردن،از اونجا رفتن.
سهون سرشو برگردوند تا از لوهان بپرسه چی میخوره که با چهره بی حالت لوهان مواجه شد..
-چیه؟
لوهان ابرو بالا انداخت و گفت
-آقای اوه منوچی فرض کردن اینهمه غذا برای امشب آماده کردن؟
سهون تکه بزرگی از استیک رو توی بشقاب لوهان گذاشت و باخنده گفت
-نگران نباش از فردا شب دیگه از این خبرا نیست.حالا یه امشبو بخور بهونه نیار.دیدم تو خونه خوب غذا نمیخوری.
لوهان پوفی کرد ومشغول شد.سهون مجبورش کرد از هرچیزی یکم بچشه به امید اینکه لوهان یکم بیشتر غذا بخوره. بعد از غذا دسری که لوهان از بین اونهمه روی میز انتخاب کرد بستنی شکلاتی بود و دیگه به چیزی دست نزد.لیوان مشرو/ب سهون خالی شده بود اما ماله لوهان دست نخورده بود. به نظر لوهان آدم عاقل یه اشتباهو دوبار تکرار نمیکنه...!!!

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 292 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 3:43