The sweetest mistake.ep20 &21

ساخت وبلاگ

قسمت20
لوهان غمگین بود...اما نمیخواست ادامش بده.میخواست به سهون نشون بده اونم برای رابطشون تلاش میکنه.میخواست نشون بده اونم برای سهون و عشقشون ارزش قاعله. خوشحال بود که برای باهم بودنشون نیازی به بچه ندارن و این تا حدودی خیالشو از زودگذر بودن ناراحتی سهون، راحت میکرد.سرشو از شونه سهون برداشت و به چشمای سهون خیره شد...بدون شک...مسمم...
-منو ماله خودت کن...
سهون با نگرانی به چشمای خیس و درخشان لوهان که زیر نور چراغ خواب میدرخشید ،نگاه کرد.
-نمیخوام اذیتت کنم لوهان...نمیخوام فکر کنی به خاطر...
لوهان سرشو نزدیک برد و حرف سهونو قطع کرد
-امشب میخوامت سهون...خواهش میکنم...
-مطمئنی؟
چشمای لوهان بین لب ها وچشمای سهون در رفت و آمد بودن.
-هیچوقت انقدر مطمئن نبودم.
سهون هنوزم مردد بود.لوهان سرشو نزدیک تر برد و بو/سه آرومی روی لبهای سهون گذاشت.عقب رفت و دوباره کارشو تکرار کرد.خودشو بالا کشید و روی پاهای سهون نشست. بطری آب//جوی خودشو که فقط یه قلپ ازش خورده بود، برداشت و سر کشید.تلخی ال/کل توش ،گلوشو سوزوند.لب هاشو روی لبهای سهون گذاشت و اجازه داد آب//جو بین لبهاشون رد و بدل بشه.بو//سه خیسشو روی گونه و گردن سهون کشید. خط فک سهون رو بو//سید و روی گردنشو با شدت مکید.دوباره لبهاشو بو//سید و همزمان خودشو آروم، جوری که به چشم نمیومد روی پاهای سهون بالا پایین میکرد و میمالید. زبون شیطونشو چند بار بین لبهای سهون کشید تا با بار سوم،سهون لبهاشو از هم فاصله داد.سرشو کاملا کج کرد تا روی لبها و زبون سهون تسلط داشته باشه. زبونشو روی زبون سهون میکشید و اونو میمکید.سهون اختیار ب/وسه رو به لوهان سپرده بود.هنوز هم مطمئن نبود از کاری که میخواد انجام بده..اما وقتی لوهان اینو میخواست...نباید نه میاورد...اونم درست وقتی که لوهان احساس خطر کرده بود...ممکن بود مخالفتش به نشونه عدم علاقه طلقی بشه و سهون که دیوانه وار عاشق لوهان بود اینو نمیخواست.بو//سه خیسشون به حدی طولانی شد که وقتی از هم جداشدن،مثل یه دونده دوی ماراتون نفس نفس میزدن.لوهان بلند شدو سهون رو همراه خودش بلند کرد و روی تخت نشوند.لوهان به سمت کت شلوار سهون رفت و بدون جلب توجه، کراوات اونو برداشت وهمراه کرم روی میز آینه دوباره به سمت سهون برگشت.کرم و کراوات رو روی زمین کنار تخت گذاشت و خودش روبروی سهون نشست.دوباره ب//وسه رو از سر گرفت و باعث شد سهون دستاشو دور کمرش حلقه کنه. لوهان روی زانوهاش بلند شد و به سمت سهون حرکت کرد...انقدر جلو رفت که سهون روی تخت دراز کشیدو بو//سه رو ادامه داد.دستاش س//ینه و شکم سهون رو نوازش میکردن و هر لحظه عطش سهون رو بیشتر می کردن.لوهان دستشو تا آخرین حد روی بدن سهون بالا برد و انگشتاشو با دکمه اول پیراهن سهون در گیر کرد. دکمه ها پشت سرهم باز میشدن و لوهان همراه با اونا کم کم ب/و/سه هاشو پایین میبرد.
روی گردن سهون دو کبودی و چندتا لکه قرمز کوچیک به چشم میخورد و هنوز هم لوهان ول کن نبود. لوهان سرشو پایین تر برد وترقوه سهون رو مارک کرد.یه دست سهون، با/س/ن لوهانو به خودش میفشرد و دست دیگش بین موهای لوهان تاب میخورد. لوهان زبونشو درگیر س/ینه چپ سهون کرد و طرف مقابلو به انگشتهای ظریفش سپرد.سهون لبهاشو گاز گرفته بود تا صدایی ازشون خارج نشه، اما با حرکت زبون سرکش و شیطون لوهان روی س/ینه ش نتونست دووم بیاره...
-لو...لوهان....آههههه....عالیه....
لوهان همونطور که مشغول مکیدن و ب/وسیدن پوست حساس س/ینه سهون بود، لبخند زد و روی خط س/ینش زبون کشید.سهون خودشو از تخت فاصله میداد و بیشتر لمس لبای لوهانو طلب میکرد.دستای سهون زیر تیشرت لوهان تقلا میکردن و درپی ل//خت کردن اون تن سفید و خوردنی بودن. لوهان شکم سهونو بو//سید و مشغول ل//خت کردن خودش شد. شلوار و تی شرت خودشو در آورد و پایین تخت انداخت. کراوات سهون رو برداشت و دوباره به ب/و/سیدن لبهای سهون مشغول شد و باعث شد پلک های سهون روی هم بیوفتن.انگشتاشو بین انگشت های سهون قفل کرد و همزمان بالا برد. با مهارتی که تو اون یک هفته کار توی بار، بادیدن فیلم ها و هم//خوابی های خودش کسب کرده بود، دستهای سهون رو به تکه یِ چوبیِ سایبون شکلِ بالای تخت بست. سهون سرشو فاصله داد و با ناله اعتراض کرد.
-آهههه...لوهاننن....نکن اینکارو....
لوهان سرشو نزدیک گوش سهون برد و بو//سه آرومی روی لاله گوش سهون زد و گفت
-هیش....میخوام امشب لذتی رو بهت بدم که هیچکس بهت نمیده... ســـــهــــونـــا....میخوام آسمون نهمو بهت نشون بدم...
ب/و/سه هاشو روی گوش سهون ادامه داد و دوباره پایین رفت.شلوار سهون رو از تنش در آورد و از روی آخرین تکه لباس سهون،مشغول نوازش آ//لتش شد.سهون ناله میکرد و بیشتر میخواست.
-لوهان...لباتو میخوام.....میخوام بب//وسمت...لوهان...خواهش میکنم....لوووو.....
لوهان جلو رفت و لبهاشو در اختیار سهون گذاشت.سهون بوسه وحشیانه ای رو از سر گرفت .پایین /تنه شو از تخت فاصله میداد تا به بدن لوهان برخورد کنه و ازهمون برخورد کوتاه غرق لذت میشد. لوهان روی بدن سهون دست میکشید و اونو بیشتر دیوونه میکرد. وقتی لوهان نفس کم آورد،خودشو از سهون فاصله داد و عقب رفت. لبهای ورم کردشو با پشت دستش پاک کرد و ناخواسته سهونو دیوونه تر کرد.شر/ت سهونو پایین کشید و روی پاهاش بو//سه زد.قسمت داخلی رانهاشو میب/و.سید و گاهی اوقات میمکید و مارک میکرد. دستهاش همه ی پاها و کمر سهونو نوازش میکردن اما تا به آ//لتش نزدیک میشدن، دوباره راهشونو کج میکردن.
-لوهــــــــــــان....دیوونم نکن..برای خودت بد میشه...
لوهان خندید و بو/سه ی آرومی سر عضو ت//حریک شده سهون گذاشت .زبونشو روی نوکش چرخوند و دوران داد. کلاهک عض/وشو مکید و اونو کاملا توی دهنش کرد.
-لوهان....نه...اینجوری نمیخوامش....
لوهان با تعجب بالا اومد و به سهون خیره شد
-منظورت چیه؟
- خواهش میکنم دستامو باز کن...بهت حمله نمیکنم..نترس...فقط بازشون کن..لعنتی...
لوهان ریز خندید و دست سهون رو باز کرد.سهون سر جاش نشست و لوهان رو به پشت هل داد و اینبار اون مشغول مارک کردن پوست برفی لوهان شد.همونطورکه پوست گردنشو میمکید و بین دندوناش میفشرد زمزمه کرد
-لذتی که دوطرفه نباشه رو نمیخوام...
لوهان از لذت مکش های سهون روی پوستش میخندید و ناله میکرد.
-آههه....سهونـــــــــــــــــــا...
سهون خودشو درگیر س//ینه های کوچیک و تحریک شده لوهان کرد و ب/وسه هاشو بین س/.ینه هاش ادامه داد.نوک برآمده و تح/.ریک شده سی/نشو بین دندوناش گرفت و آروم فشرد و ناله لوهانو بلند کرد.
-آههههههههه....آه...آه....سهونا...دندونات نه...
سهون اطاعت کرد و زبونشو دخالت داد.بعد از چندبار مکیدن سی./نه های خوش رنگ لوهان، به سمت شکمش رفت و بو./سه های ریزش رو روی اون ادامه داد.زبونشو توی ناف لوهان برد و بعد پایین تر رفت. سهون هم دلش میخواست اذیت کنه اما پاهای خوش تراش و سفید لوهان حواسشو مختل کرده بود.گاز محکمی از ران پاش گرفت و جیغشو بلند کرد. همونجارو مکید و باعث شد کاملا کبود بشه.مکش های محکم بین پاهای لوهان جا گذاشت و بعد،یکباره تمام عوض لوهانو خورد.لوهان دستشو به موهای سهون گرفت و اونو از خودش دور کرد.
-سهونا....69.....
سهون منظورشو فهمید و برعکس روی لوهان دراز کشید.لوهان آ/ل/ت سهون رو توی دهنش کرد و با عشوه گری های خاص خودش اونو می مکید و زبونشو روش میکشید و سعی میکرد سهون رو بیشتر ت./حریک کنه. دستشو دور عضوش بالاپایین میکردو همزمان با زبونش بی/.ضه های سهون رو میمالید و میمکید و لذت زیادی رو به تن لرزون سهون هدیه میکرد. سهون هم با تمام شیطنتش، بدون هیچ اذیتی عضو لوهانو تو دهنش عقب جلو میبرد و گاهی تمام اختیار بدنشو به خاطر اون فضای تنگ و گرم که دور عضوشو گرفته بود، ازدست میداد و از روی اجبار آ/.لت لوهان رو از دهنش در میاورد و وقتی حس میکرد میتونه ادامه بده، دوباره اونو میخورد.
لوهان هیچوقت یه رابطه کامل نداشت.همیشه باید لذت میداد بدون اینکه توقعی بجز درد داشته باشه.اینبار براش خاص بود.بدنش از لذت زیاد میلرزید و حتی تمرکزی روی حرکات زبونش نداشت. وقتی حس کرد ممکنه به زودی ا/.رضا بشه، سهونو با خبر کرد.
-سهونا....بسه....بلند شو...
سهون دست نگه داشت و از روی لوهان بلند شد.اما خیلی طول نکشید که دوباره لوهان روی سهون دراز کشید و لبهاشو به بازی گرفت.بعد از چند تا ب/.وسه کوتاه... دست های سهونو بالا آورد و سه انگشت وسط دست راستشو توی دهنش کرد.با لوندی اونو می مکید و لیس میزد و سهونو دیوونه میکرد.بعد از اینکه هر سه انگشت سهون رو خیس کرد، روی تخت خوابید و با/س/نشو بالا داد و منتظر شد.
-سهونا...میشه..آروم...؟
سهون بدون اینکه بدونه تمام رابطه های لوهان اجباری بوده و دوسال بود که کسی آمادش نکرده بود،اوهوم آرومی گفت وبعد از به سختی قورت دادن آب دهنش به خاطر اون پوزیشن فوق س../ک...سی، یه انگشتشو داخل لوهان کرد.لوهان بالشت زیر چونه شو گاز گرفت تا بیشتر از این صداشون بیرون نره.سهون بعد از چند بار عقب جلو کردن انگشتش،دومی رو اضافه کرد و خیلی نگذشته بود که با اضافه کردن سومی، درد لوهانو بیشتر کرد.روی لوهان خم شد و همراه با حرکت انگشت هاش،شروع کرد به بو//سیدن کمر و شونه های لوهان و آرومش کرد. بعد از عقب جلو کردن و حرکات قیچی وار انگشتهاش، سرشو بین پاهای لوهان برد و لیس محکمی به سوراخ مق./عدش زد. زبونشو داخلش کرد و باعث شد لوهان جیغ بزنه.زبونشو آروم حرکت داد و از شنیدن ناله های از سر لذت لوهان، غرق لذت شد.لوهان که دیگه طاقت نداشت، نالید..
-سهونا...میخوامت...همین الان....هون....هونا...
سهون گوش لوهانو بو//سید و گفت
-چشم پرنس ........کوچولو من...
سهون از روی لوهان بلند شد تا بتونه عضوشو چرب کنه . لوهان هم از موقعیت استفاده کرد و بلند شد.سهونو روی تخت خوابوند و کرم رو از روی زمین برداشت و خودشو بین پاهای سهون جاکرد.
-خودم انجامش میدم لو...
لوهان همونطور که کرم رو به دستاش می مالید گفت
-میخوام خودم آمادت کنم...
لوهان دوباره بین س../ینه های سهون رو بو./سید و عضوشو به دست گرفت.کل دیواره های اونو با کرم پوشوند و بعداز چند بار بالا پایین کردن اون، خودشو بالا کشید و زانوهاشو دوطرف سهون گذاشت. یکی از دستهاشو ستون کرد و با یکی عضو سهون رو، به سمت سوراخ خودش هدایت کرد.وقتی فهمید آمادست، آروم روی اون نشست و باعث شد سهون که روی آرنج هاش تکیه داده بود، از لذت زیاد، سرشو عقب بندازه.
-آهههههه....شت....تنگی....لو...خیلی تنگی.....آههههههههههه...
با شروع حرکات لوهان،کم کم آرنج های سهون شل شدن و سهون کاملا دراز کشید.صدای برخورد بدن هاشون باهم، بین صدای ناله هاشون قابل تشخیص نبود.لوهان لبهاشو روی لبهای سهون حرکت داد و بعد از مک محکمی که بهشون زد، زبونشو داخل کرد و باعث شد صدای ناله هاشون قطع بشه.سهون که دید دیگه نمیتونه دلبریا و حرکات آروم لوهانو تحمل کنه، اونو ب/غل کرد و جاهاشو نو عوض کرد.حالا لوهان روی تخت دراز کشیده بود.پاهاشو بلافاصله دور کمر سهون حلقه کرد.سهون بالشت کوچیکی رو زیر کمر لوهان گذاشت تا راحت تر باشه و دستاشو ستون خودش کرد.آ/..لتشو از بدن لوهان خارج کرد و دوباره واردش شد. ضربه هاش جون گرفتن و محکم تر شدن.
-سهونا....محک...محکم تر...آههه....
اینبار هر دو از لذت میلرزیدن و قطره های عرق روی سینه ها و پیشونی هر دو قابل تشخیص بود. صدای ناله های لوهان بهش میفهموند داره درست پیش میره. سرعتشو بیشتر کرد و بو//سه هاشو بین سی/./نه و گردن و صورت لوهان پخش کرد.وقتی سهون احساس کرد نزدیکه سرشو بلند کرد و به چشمهای خیس از لذت لوهان خیره شد.زمزمه کرد
-دوست ..دارم...دوست دارم....دوست.... دارم لو....من....عاشقتم....
لب های شکفته و ورم کرده لوهان رو به دهن گرفت و با یه دستش مشغول ار./ضا کردن لوهان با مالیدن عضوش شد.بعد از چند لحظه لوهان روی بدن خودش و سهون توی لوهان خالی شدن.سهون از فرط خستگی روی لوهان افتاد و سرشو روی س/ینش گذاشت.صدای ضربان قلب لوهان غیرعادی تند میزد و این سهونو به لبخند وامیداشت. اونا عاشقانه ترین س//ک./س عمرشونو تجربه کرده بودن و الان تو آ//غوش هم دراز کشیده بودن.سهون روی دستاش بلند شد و آروم خودشو بیرون کشید و شستشو روی ورودی لوهان گذاشت تا با خلا ناگهانی اذیت نشه.با حرکات دورانی انگشتش سعی داشت به سوراخ باز لوهان که به خاطر بیرون ریختن ک//ام سهون،چسبناک و خیس شده بود، کمک کنه تا بدون درد ،بسته بشه.لوهان با دهن باز سعی داشت بیشترین حجم اکسیژنو به ریه هاش برسونه و با چشمای خمارش به سهون خیره بود.وقتی موفق شد نفساشو منظم کنه، دست سهونو کنار زد و اونو کنار خودش خوابوند و سرشو روی بازوی سهون گذاشت.لبخند زد و به صورت سهون خیره شد.چشم هاش آروم و قرار نداشتن و مدام بین اجزای صورت سهون حرکت میکردن.ب./وسه آرومی روی لب سهون زدو گفت
-تا الان...تو رابطه هام هیچکس انقدر بهم لذت نداده بود...سهون...تو فوق العاده ای...ممنونم....
سهون موهای خیس لوهانو از پیشونیش کنار زد و همونجارو بو/.سید و گفت
-منم تا امروز اینهمه لذت نبرده بودم لو...راستشو میگم...مطمئنم خدا تو رو برای من آفریده...ما واقعا باهم کامل میشیم...پرنس کوچولو من...
سهون نوک بینی لوهانو ب.و/سید و کولرو خاموش کرد تا عضلات عرق کردشون با باد کولر نگیره. پتوی تابستونی کرم رنگی رو روی خودش و لوهان انداخت و لوهانو تو بغ/لش گرفت.
-شب بخیر زندگی من...
لوهان سرشو به س./ینه سهون تکیه داد و گفت
-شب بخیر... مرد خوشتیپ و دوست داشتنی من...

قسمت21


کش و قوصی به بدنش داد و آروم چشم هاشو باز کرد.نور خیلی کمی توی اتاق بود و بهش میفهموند که سهون قبلا پرده هارو کشیده تا اذیت نشه.لبخند عمیقی زد و صورتشو تو بالشت پنهان کرد. باورش نمیشد که به خودشون اجازه پیشروی داده..چندبار پاهاشو با خوشحالی روی تخت کوبید اما بعدش پشیمون شد. کمرش درد میکرد و هربار تیر میکشید، اما میتونست بگه از رابطه های وحشیانه قبلیش خیلی وضع بهتری داشت.روی س/ینه ش درست جایی که سهون مارک کرده بود دست کشید.از اینکه جای لبهای سهون روی بدنش مونده بود احساس خیلی خوبی داشت. یکم خیالش راحت شده بود. حالا اون و سهون یکی شده بودن و بی بروبرگرد سهون ماله اون بود. پتو رو از روی خودش کنار زد و متوجه شد شلوارک سهون رو پوشیده! پس سهون وقتی بیدار شده بدون اینکه بیدارش کنه تقریبا بدنشو پوشونده بوده.لبخندی به خاطر با ملاحظه بودن سهون زد و آروم به سمت لبه تخت رفت.همین که خواست پاهاشو روی زمین بزاره، در با صدای تق آرومی باز شد و عشق قد بلندش با یه پیراهن آبی ساده و اسلش سرمه ای، تو چهارچوب ظاهر شد.
-هی....نباید بلند شی..
سهون به سمتش رفت و کنارش نشست و با نگرانی گفت
-حالت خوبه؟درد نداری؟آخه چرا از جات بلند شدی؟
لوهان خندید و بو/سه محکمی روی گونه سهون گذاشت و گفت
-حالم خوبه.یکم درد داره اما اونقدری نیست که نتونم از جام بلند بشم...اما...
سهون که خیالش تا حدودی راحت شده بود، دوباره نگران شد و گفت
-اما چی؟
لوهان به شکمش که رد عشق/.بازی دیشب روش خشک شده بود اشاره کرد و لبهاشو آویزون کرد و گفت
-میخوام برم حموم...
سهون لبخند زد و سر تکون داد.از جاش بلند شد و دست لوهانو گرفت و بلندش کرد.
-میدونم خیلی درد نداری و از اینکه مثل بچه ها باهات رفتار کنم بدت میاد...اما...
-اما چی؟
سهون یه دستشو زیر زانوهای لو برد و دست دیگشو پشت کتفش گذاشت...
-میخوام اینجوری ببرمت...پرنس کوچولو...
لوهان خندید و دستهاشو دور گردن سهون حلقه کرد.سهون به سمت سرویس خصوصی توی اتاقش راه افتاد و درو با پا هل داد تا باز بشه.لوهان با دیدن حموم آماده و وان پر از آب و حباب، ابروهاشو بالا بردو گفت
-تو حموم کردی؟
-نه...فقط آمادش کردم...میخواستم باهم بریم.خودمم ده دقیقه ست بیدارشدم.رفتم بگم برامون صبحونه درست کنن....اونم تا نیم ساعت دیگه حاضره.
لوهان لبخند زد و اجازه داد سهون تو در آوردن همون شلوارک کوتاه کمکش کنه.وقتی خود سهون هم لباس هاشو در آورد، به لوهان کمک کرد تا توی وان بشینه و خودش هم بعد از اون پشت لوهان نشست و اونو تو بغ/لش گرفت.آروم شر/ت لوهانو در آورد و مشغول تمیز کردن آثار عشق/.بازی شب قبلشون از روی بدن عشقش شد. مطمئنا لوهان با حس پری/ک/ام خشک شده روی شکم و ران هاش مشکل داشت. لوهان از گرمای آب و آغ/وش سهون دوباره چشم هاش گرم میشدن. سرشو به شونه سهون تکیه داد و روی گردنش نفس کشید. عطر مس/ت کننده بدن سهون توی آب دوبرابر شده بود و لوهانو به بیشتر نفس کشیدن ترقیب میکرد. دست های سهون تمام بدنشو لمس میکردن و باعث میشدن بدنش کرخت بشه. چشمهاشو باز کرد و به گردن پر از لکه سهون خیره شد.دست خیسشو روی گردن سهون کشید و گفت
-آقای رئیس میخوان چیکار کنن با این همه لکه؟میخوای بگی کی اینکارو کرده؟
-عشقم...
-اونوقت فکر کردی مردم احمقن که نفهمن یه دختر یه همچین توانایی نداره که پوستتو به این روز بندازه؟
سهون خندید و گفت
-حالا کی خواست بگه عشقم دختره؟ تنها کسی که ممکنه متوجهشون بشه آقای کیم یا آجوماعه که هر دوشونم میدونن عشق من یه پسر خوشگل و تو دلبروعه...البته همین الان همه ی کسایی که پایینن فهمیدن...
لوهان سرشوتو گردن سهون پنهان کرد و گفت
-خونت در مخفی نداره؟
سهون تعجب زده پرسید
-در مخفی واسه چی؟
-میخوام بدون اینکه چشمشون بهم بیوفته از اینجا فرار کنم.
سهون خندید و موهای نمدار لوهان رو بو/سیدوگفت
-در مخفی نمیخواد.باید عادت کنی...چون حالا چه بخوای چه نخوای باید پیش من زندگی کنی.
لوهان سرشو از گردن خوشبو سهون فاصله داد و گفت
-هوف...از دیروز وقتی پیش پدر مادرت بودیم تصمیم گرفته بودم قبول کنم...ولی نگفتم که یوقت فکر نکنی هولم...
سهون دوباره خندید و گفت
-پس همین امروز میگم وسایلتو از اونجا بیارن..
-نه...خودم میرم.وسایلمو جمع میکنم و آماده میزارم تا تو از شرکت برگردی.باید به بچه هاهم خبر بدم.حتما شکه میشن.
-اوهوم...مطمئنا شکه میشن.لوهان قهرمانشون قبول کرده پیش یه پیر مرد زندگی کنه..
لوهان قیافه جدی به خودش گرفت و گفت
-دفعه آخرت باشه به عشق من میگی پیرمردا...اگه اینجوریه منم میانسال حساب میشم.^-^
سهون سر تکون داد و خیره به چشمای لوهان گفت
-نمیخوای بو/سه صبحگاهیمو بهم بدی؟
لوهان خندید و با مشت به بازو سهون کوبید
-بو/ست کردم دیگه.اونموقع که روی تخت نشسته بودیم.
-اوم..؟نه اون حساب نمیشه.الان میخوام...زودباش...
لوهان سرشو جلو برد و گذاشت دوباره لبهای عشقش، لبهاشو تر کنن. حس قشنگی بود...عشق بی پایان بینشون خیلی قشنگ بود..اما خب...هر چیزی یه پایانی میخواد...شما اینطور فکر نمیکنین؟
//////////////
-بست نیست اینهمه گریه کردی؟نگاهش کن...مثل بچه های سه چهار ساله داره یه بند اشک میریزه.بس کن رزی...
رزی سرشو از روی بالشت بلند کرد و گفت
-تو چرا هیچی بهم نگفتی...فکر میکنی با عمل دوباره مشکلی داشتم اگه میدونستم؟ من فقط سهونو میخواستم.عشقمو میخواستم.به نظرت الان باید چیکار کنم؟از دستش دادم...پنج سال ازش دور بودم و الان تو چشمام زل میزنه و میگه نمیخوام ببینمت چون یکی رو پیدا کردم که ازم بچه نمیخواد.یکی که عاش...
نتونست ادامه بده و دوباره صورتشو تو بالشت پنهان کرد.مادرش با دلسوزی کنارش نشست و گفت
-فکر میکنی یه عمل سادست؟ خطرناک بود انجام دوبارش. همون یه بارم سهون خیلی بی فکری کرد.
رزی عصبانی سرشو بلند کرد و روی تخت نشست.
-ههه...بی فکری؟نه...اصلا.اتفاقا به خاطر اینکه دوستم داشت اینکارو کرد. اگه دوستم نداشت که زود با این دلیل موجهش پسم میزد. خیلی هم با فکر عمل کرده بود...تو اشتباه کردی..وقت بهت گفتم بهم توجه نمیکنه نگفتی چرا.. بهت گفتم ترکش میکنم و تو هم بهم پروبال دادی.نگفتی صبر کن...اگه یه بار تونسته بودیم بچه داربشیم..مطمئنا دومین بارم میتونستیم...
-الان برش گردون...میدونی که عشق اول همیشه به یاد موندنی ترینه. میتونی. اگه فقط بخوای میتونی دوباره ماله خودت کنیش...فقط کافیه تلاش کنی...منم کمکت میکنم...اون دختر هرکی که باشه، خیلی نمیتونه جلوی عشق قدیمی شما دووم بیاره.
////////////////
سهون به لوهان کمک کرد تا بتونه لباس هاشو درست بپوشه و بعد موهاشو خشک کرد.لوهان دردش خیلی کمتر شده بود و دیگه راحت تر راه میرفت. لباس آستین بلند سفیدی به لوهان پوشوند و یکی از شلوار های مشکی خودشو بهش داد. پیراهن آبی خودشو دوباره تنش کرد و شلوارشو با یه ورزشی طوسی عوض کرد. همراه با لوهان پایین رفت و بعد ازنشوندن اون روی صندلی، خودش کنارش پشت میز نشست. لوهان یکم از شیرشو خورد و به سهون خیره شد که در حال مالیدن مربا روی نون تست بود. سهون وقتی مطمئن شد، مربا کاملا روی نون پخش شده، اونو توی بشقاب لوهان کنار پن کیک هاش قرار داد و مشغول قهوه ش شد.لوهان بی هیچ حرفی که احتمالا به خاطر معذب شدن جلوی خدمتکارا بود، همه ی محتویات بشقابشو با لیوان شیر پایین داد.لکه های روی پوست سفیدش، کنار اون لباس یقه گرد سفید، فقط بیشتر خود نمایی میکردن. سهون هم دست کمی از لوهان نداشت و گردنش مخصوصا سمت چپ کاملا خونمرده بود. لوهان سعی داشت خودشو عادی نشون بده اما هربار کمتر موفق بود. سهون هم خیلی راحت نبود اما کمتر ناراحتیشو نشون میداد. وقتی احساس کرد هر لحظه ممکنه لوهان زیر نگاه های کنترل شده خدمتکارا آب بشه، از جاش بلند شد و رو به لوهان گفت
-من میرم شرکت...باهام میای عشق من؟
چشمای لوهان تا آخرین حد درشت شدن و به سهون خیره شدن. سهون با اون لبخند سعی داشت چیو نشون بده؟
سهون خنده با صدایی کرد و گفت
-لوهان..دیشب بهت گفتم همشون دوستای منن...منم عشقمو از دوستام پنهون نمیکنم.حالا میای یا نه؟
-من...خب..میام...باید برم خونه وسایلمو بیارم.
سهون سر تکون داد و به طرف پله ها راه افتاد.لوهان هم مثل یه جوجه اردک که مادرشو دنبال میکنه،دنبال سهون دوید. یکم خیالش راحت تر شده بود.از اینکه قرار نیست متلک بشنوه و مسخره بشه. اونا همه میدونستن و مشکلی باهاش نداشتن. خب...اینم یه فرصت بود. لوهان سریعتر از سهون، لباساشو با اونایی که دیروز پوشیده بود عوض کرد. از اینکه لباسای خودش تنش بودن احساس راحتی بیشتری داشت. سهون هم کت شلوار سرمه ای و پیراهن آبی نفتی پوشید و بعد از برداشتن سوییچش، با لوهان پایین رفتن.

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 646 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 1:37