The sweetest mistake.ep26

ساخت وبلاگ

قسمت26
سهون از اتاق بیرون اومد و اطرافشو نگاه کرد.نمیدونست باید از کدوم طرف بره تا بتونه لوهان رو پیدا کنه. سمت راستش رستوران بود و سمت چپ به بار منتهی میشد. احتمال رفتن لوهان به رستوران تقریبا صفر بود، پس به سمت بار رفت. خیلی نزدیک نشده بود که صدای عصبی لوهان رو شنید. کنجکاو شد که داره با کی حرف میزنه که انقدر عصبیه.. نزدیک رفت...لوهان موبایلشو روی میز کوبید و باعث شد سهون یه قدم عقب بره. وقتی حس کرد وضعیت لوهان خیلی درست نیست، آروم جلورفت و صداش کرد
-لوهان...اینجایی؟دنبالت گشتم که اگه کارت تموم شده بریم...
صندلی لوهان رو به طرف خودش برگردوند. با دیدن صورت لوهان، قلبش گرفت. چشمهای لوهان خیس بود و داشت گریه میکرد. هق هق ضعیفی به گوش سهون رسید و همون کافی بود تا لوهان رو بین بازو هاش حبس کنه...نمیخواست صورت لوهان خیس باشه.نمیخواست چشماش بارونی باشن...لوهان رو محکم تر بغ/ل کرد و لوهان هم کت سهون رو محکم بین مشت هاش فشرد...بدون اینکه خودشو از آغوش سهون دور کنه، گفت
-سهون...من یه عوضیم...من....هق...من...هق.هق...آه.ه.ه.ه.
سهون موهاشو نوازش کرد و بو/سه آرومی روی موهاش گذاشت. همونطور که لوهان رو تو آغوشش داشت، روی صندلی کناری نشست و لوهان رو از خودش دور کرد. صورتش رو روبروی خودش گرفت و چشم های خیسشو بو/سید.همون طور که اشک هاشو پاک میکرد، گفت
-گریه نکن عشق من.گریه نکن لوهانم...آخه چرا چشم های خوشگلتو الکی اذیت میکنی؟
لوهان صورتشو آزاد کرد و گفت
-من یه عوضیم سهون...میدون.....نی....کی بود بهم....زنگ زده بود؟
سهون دوباره لوهان رو به آغو/ش کشید و گفت
-اینجوری نگو لوهان..هرکسی هم باشه، بازم تو یه آهوکوچولو با قلب پاکی...
لوهان سرشو تو گردن سهون پنهان کرد و گفت
-سهون...اون گفت پیدام میکنه و....و...منو..دوباره.....
نتونست ادامه بده...فقط نفس های عمیق میکشید وسعی میکرد خودشو آروم کنه. بدون اینکه سرشو از گردن سهون دورکنه، ادامه داد.
-اونی که الان زنگ زده بود،همون کسی بود که توی بار باهاش رابطه داشتم... سهون....قسم میخورم فقط با دونفر رابطه داشتم و اینم.......هق...
سهون عصبانیت خودشو پنهان کرد و موهای ابریشمی لوهان رو نوازش کرد. آروم گردنشو بو/سید و بعد گوشش وگونه اش و درآخر موهاش...
-گریه نکن عشق من...نمیزارم نگاهش بهت بیوفته...غلط کرده هر چی گفته. تو که اینجا...پیش منی...من نمیزارم چیزیت بشه. آهوی خوشگل من فقط ماله خودمه...
لوهان که هنوز هم گریه میکرد روی گردن سهون لب زد
-من یه آدم کثیفم...تو چطور میتونی باهام اینطوری رفتارکنی؟
سهون سرلوهان رو از خودش دور کرد و لبهاشو روی لبهای لوهان گذاشت. بو/سشو عمیق کرد و مکش های محکمی روی لبهاش گذاشت. لوهان آروم شده بود. کم کم همراهی کرد و لبهای سهون رو مکید. سهون زبون لوهان رو بین لبهاش گرفت و مکید و زبون خودش رو همراه زبون لوهان داخل دهنش برد. دست لوهان روی صورتش قرار گرفت و باعث شد از لوهان فاصله بگیره. لوهان نفس نفس میزد و دیگه گریه نمیکرد. سهون لبخند زد ونوک بینی لوهان رو بو/سید و گفت
-دیگه به عشق من توهین نکن. نگران چیزی هم نباش.
لوهان با چشم های غمگین گفت
-اون خیلی پولداره... میترسم...سهون میترسم از اون روزیکه پیش تو نباشم...میترسم از اون شبی که بدون تو بخوابم...میترسم سهون...
سهون دست های لوهان رو گرفت و به سمت لبهاش برد. بو/سهای پراکنده روی دستهاش میزاشت و اونارو علامت گذاری میکرد. به لوهان خیره شد و دست هاشو دور کمرش حلقه کرد و اونو روی پاهاش نشوند. از نزدیک به چشم هاش خیره شد و گفت
-واو...مژه هات وقتی خیس میشه خیلی بلند تر نشون میده.
لوهان ناراضی به سهون نگاه کرد و گفت
-سهون..الان وقت این حرفا نیست...قضیه جدیه.
سهون خندید و گفت
-آخه وقتی جدی میشی دلم میخواد انقدر بب/وسمت و بین بازوهام فشارت بدم که از حال بری...خیلی بامزه میشی لوهان.
سهون که لوهان رو ساکت دید ادامه داد.
-تا من هستم از هیچی نترس. مگه سهونت مرده باشه بخواد تو رو پیدا کنه با خودش ببره. مطمئن باش...تا من هستم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته عشقم.
لوهان سرشو تو گردن سهون قایم کرد و گفت
-قولی نده که نتونی بهش عمل کنی سهون. اون یه شرکت بزرگ داره درست مثل ماله تو...اون قدرت اینو داره...که بخواد دوباره...
سهون موهای لوهان رو نوازش کرد و زمزمه کرد.
-هیش...آروم باش لوهان...
لحنشو به شاد تغییر داد و گفت
-خب...اگه گفتی الان وقت چیه؟
لوهان کنجکاو از سهون فاصله گرفت و روی صندلی خودش نشست.سهون ادامه داد.
-الان وقت دور دور و بستنی شاتوته...بزن بریم که حسابی هو/س کردم.
لوهان لبخند زد و سعی کرد حرفای کریس پشت تلفن رو فراموش کنه. دست سهون رو گرفت و دنبالش رفت.
//////////////
انقدر تماس گرفته بود که گوشش با جمله ی (مخاطب در دسترس نیست) انس گرفته بود. همونطور که اتاق رو متر میکرد، دوباره شماره رو گرفت و به بن بست خورد.
-بسه دیگه. انقدر شماره گرفتی گوشیت داغ کرده رزی.
باشنیدن صدای مادرش به سمتش برگشت و گفت
-بهت که گفتم باید یه کاری کنم بیشتر همدیگه رو ببینیم. اینجوری گذشته براش زنده میشه و دوباره برمیگرده پیشم.
مادرش سری از روی تاسف تکون داد و از اتاق خارج شد.
رزی دوباره شماره رو گرفت و زیر لب تکرار میکرد..
-بردار...بردار....اوه.....الو؟
بالاخره تونست صداشو تشخیص بده.
-اونی..؟میشنوی صدامو؟
-اوه...آره رزی...چطوری؟ چیزی شده؟
رزی رو تخت نشست و گفت
-نه.کار مهمی داشتم...گفته بودین ممکنه سهون قرار داد اسپانسر رو فسخ کنه .نه؟
-آره.ظهر فسخ کردن. چطور؟
رزی لبشو بین دندوناش گرفت و بعد از شنیدن جواب خانم لیم نفسشو با صدا بیرون داد.
-میتونی یه جوری جذب اسپانسرو عقب بندازی؟آخه...من میخوام...
دوباره نفس عمیقی کشید و گفت
-من میخوام شرکت برادرمو به عنوان اسپانسر معرفی کنم.
منشی با استرس گفت
-من...نمیتونم یه همچین کاری رو بکنم...فردا جلسه ای برای جذب اسپانسر نداریم...ولی برای پنج شنبه.....یعنی پس فردا داریم.
رزی از خوشحالی فرصت به دست اومده، خودشو روی تخت دراز کرد و پاهاشو تو هوا تکون داد..
-پس...برادرمو فردا میفرستم..ممنون اونی...
-خواهش میکنم رزی...
بلافاصله بعد از قطع تماس، به کسی زنگ زد که مطمئن بود کمکش میکنه
-اوپا...سهون قراردادو فسخ کرده..درست همونطور که میخواستیم...فردا هم جذب اسپانسر ندارن....اوپا...کی کارتو شروع میکنی؟
//////////////
-آخخخخخخخخخخ.....
سهون نگران جلوی لوهان که روی تاب نشسته بود رفت
-چی شد لوهان؟
لوهان پاچه شلوارکشو تا رانهاش بالا آورد و درست کنار مارکی که از دیشب روی پاش باقی مونده بود،اونو تا زد ،به زخمش نگاه انداخت..
-چیزی نیست...تو بازی اینجوری شد...الان که هولم دادی خورد به شاخه درخت..درد گرفت.
سهون اخم کرد و گفت
-چرا نگفتی برات پماد بخرم؟ زخمش جاش بمونه چی؟
لوهان خندید و گفت
-سهون من پسرم...چه اهمیتی داره؟
سهون همونطور که کنار لوهان مینشست گفت
-پسری که پسری...ماله من که هستی باید مراقب باشی چیزیت نشه.
لوهان سر سهون رو جلو کشید و اونو روی پاهاش گذاشت.
-اینجوری بخواب...حالا ادامه بده.
سهون با تعجب پرسید
-چرا اینجوریم کردی؟
لوهان همونطور که با موهای سهون بازی میکرد گفت
-آخه دیدم حرفای عاشقانه میزنی...اینجوری اگه به سرم زد راحتتر میتونم بب/وسمت...آدم های کمتری هم میبیننمون.
سهون با شیطنت گفت
-خب..حالا کی به سرت میزنه؟
لوهان ادای فکر کردن درآورد و گفت
-همین الان چطوره؟
وقبل از اینکه اجازه بده جمله سهون تحت عنوان "عالیه" منعقد بشه، سرشو پایین برد و لبهای سهون رو بوسید... چندتا بوسه ریز و بعد مکیدن های عاشقانه. سریع لبهاشو جدا کرد و درست نشست.
-بقیه اش برای وقتی رفتیم خونه. هیچ دلم نمیخواد پلیس بگیرتمون.
سهون خندید و چشماشو بست و گفت
-میشه یکم همینجوری بمونیم؟
لوهان با "اوهوم" آرومی جوابشو داد و انگشتهاشو بین موهای سهون لغزوند.
سرشو خم کرد و کنار گوش سهون گفت
-یه بستنی شاتوت بهم بدهکاری آقای اوه...
سهون لبخند زد و گفت
-فکر کنم بجز عروسک مرد آهنی باید برات یه مغازه پراز بستنی بخرم...
لوهان خندید و گفت
-فکرنمیکنم بدم بیاد...

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 215 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 0:47