Daddy

ساخت وبلاگ

Daddy

امیدوارم خوب شده باشه....منتظر نظرات خوشگلتون هستم.

--------------------------------------------------------


DADDY
Writer:the byuntaeyandere
Translate by Mahi01

کارمندای شرکت از ترس خم شدن وقتی صدای فریاد لوهان تو محوطه پیچید.لوهان داد میزد و اونارو به خاطر هدر دادن مفرط پول کمپانی سرزنش میکرد.
-شما احمقا فکر کردین پول علف خرسه؟
اون درحالی که داد میزد، پوشه مدارک توی دستشو با خشونت روی میز کوبید و باعث شد میز آروم بلرزه.
کارمندا به محض دیدن نگاه غضب آلود لوهان و انتظارش برای جواب، به زور آب دهنشونو قورت دادن.
-خب؟
لوهان داد زد....و ادامه داد
-هیچ کدوم از شماها نمیخواد جواب لعنتیه منو بده؟
هیچ کس از ترس رئیس عصبانی روبروش،حرفی نزد.اونا مطمئن بودن به محض باز کردن دهنشون و حرف بی خود زدن...اخراج میشن.
لوهان بی رحم بود...
لوهان روی صندلی نشست و همونطور که شقیقه های دردناکشو میمالید گفت
-میدونین چیه؟
قلپی از آب توی لیوان روی میز خورد و ادامه داد
-شما همتون سریع از جلو چشمم گم میشین قبل ازاینکه شغلتونو از دست بدین.
همه از ترس تقریبا بیرون دویدن...درحالی که از سرعت زیادشون صندلی ها روی چرخ هاشون تاب میخوردن و برگه ها مثل برگهای پاییزی به سمت زمین سقوط میکردن.
لوهان آه بلندی کشید و نفس شو با غرغر بیرون داد.
چند دقیقه بعد، صدای تلفن شرکت بلند شد. اونو برداشت و با فریاد جواب شخص پشت خط رو داد
-چی شده؟
-یه...یه نفر اینجاست..تا ببینتتون..قر...قربان...
منشی با ترس و لرز درحالی که لرزش دستهاش برای لوهان قابل رویت نبودن جواب داد...
لوهان غرید
-بگو هر کی هست گورشو گم کنه...
-وو...ولی دوست///پسرتون...اینجاست قربان...
لوهان به محض شنیدن جمله ی منشی، آرومتر شد. دوست///پسرش تنها کسی بود که میتونست لوهان همیشه عصبی رو یکم آرومتر و مهربونتر کنه.
-بفرستش داخل
به پشتی صندلی تکیه داد و پای چپشو روی دیگری انداخت و دستهاشو جلوی سی/نه اش به هم قفل کرد.
بعد از چند لحظه، در باز شد و پسری با پوست شیری و موهای به هم ریخته و لبخند بامزه ای روی لبهاش وارد شد.
لوهان لبخند زد و به پسر اشاره کرد تا روی پاهاش بشینه.
-تنها فرد مورد علاقه ی ددی تو تمام دنیا، امروز حالت چطوره؟

لوهان گفت و بو//سه آرومی انتهای گردنش زد وباعث شد ریز ریز بخنده.
پسر لوهان رو بغل کرد قبل از اینکه به حرف بیاد
-از مدرسه متنفرم.همه تو مدرسه حال به هم زنن واونجوری که ددی بهم اهمیت میده،بهم اهمیت نمیدن.
لوهان با انگشت روی کمر پسر کوچیک روی پاهاش دایره کوچیکی کشید وگفت
-نگران نباش بیبی...
بو//سه کوچیکی روی ترقوه پسر گذاشت و ادامه داد
-ددی همیشه مراقبته، اوکی؟
پسر سر تکون داد و نگاه خیرشو به محض اسیر شدن لبهاش بین لبهای لوهان و شروع یه بو//سه هات که باعث میشد زانوهاش بلرزه و قلبش بتپه، از چشمهای لوهان گرفت.
دستهای لوهان درحالی که بدن پسر کوچیکتر رو نوازش میکردن وسعی در تحریک اون داشتن، به سمت پایین لغزیدن.
پسر به روش خودش پیشرفت و شروع کرد به مالیدن عضو نیمه سخت لوهان.
-سهون...
پسر میدونست هر وقت ددیش اونو با اسم صدا میکرد یعنی تودردسر افتاده.
اون هیچوقت سهون رو به اسم صدا نمیکرد و هروقت این اتفاق میوفتاد، اون تا حد مرگ میترسید.
سهون در حالی که به زور آب دهنشو قورت میداد، نگاهشو پایین انداخت و از ترس لرز کوچیکی به بدنش افتاد.اون میدونست الان ددیش درحال چشم غره رفتن بهشه و قراره حسابی اذیتش کنه...ولی خودشو آروم کرد و آرزو کرد که یه همچین اتفاقی نیوفته.
لوهان غرید

-بلند شو!..
در آخر سهون در حالی که از اتفاق پیش رو میترسید، خیلی آهسته دستورشو اجرا کرد..
-شلوارتو دربیار و همینطور لباس/ زیرتو...بعد روی میز خم شو.
لوهان دوباره دستور داد...صورتش کاملا جدی به نظر میرسید و تن صداش کاملا خشک و سرد بود.
سهون با دستهای لرزون شلوارمدرسه شو در آورد و اجازه داد تازیر زانوهاش پایین برن. آب دهنشو با صدا قورت داد و شو////رتش رو هم درآورد. وقتی فهمید لوهان بهش خیره شده تا بفهمه از اینکار راضیه یا نه ،سرشو از خجالت خم کرد.
بعد از درآوردن تمام لباس هاش، روی میز خم شد وچشم هاشو از ترس بست .
میتونست صدای قدم های لوهان رو که بهش نزدیک میشدن، بشنوه. لبه های میز رو چنگ زد تا خودشو برای چیزی که قراربود اتفاق بیوفته، آماده کنه .
سیلی لوهان رو روی با//سنش حس کرد وهیسی از روی درد کشید.
نفس داغ لوهان رو پشت گوشش حس کرد
-درباره ی لمس کردن ددی چی بهت گفته بودم؟
-ددی...گ...گفته بود...لمسش نکنم..مگر اینکه خودش....بهم بگه..
سهون باصدای لرزونش گفت و یه سیلی دیگه روی با//سنش جایزه گرفت و لبهاشو گزید تا خودشو از سروصدا کردن نگه داره. برخلاف انتظار سیلی ها اونو بیدار کرده بودن و با هر تماس دست لوهان روی بدنش ،سخت تر میشد.
-برگرد
لوهان گفت و سهون سریعا اطاعت کرد و دستاشو پایین برد تا عضوشو بپوشونه. لوهان دست سهون رو کنار زد و با پوزخند گفت
-به خودت نگاه کن سهون...مثل اینکه خیلی مشتاقی تا ددی راحتت کنه....نه؟

سهون خجالت زده سر تکون داد و سرشو پایین انداخت.گونه هاش گل انداخته بودن وهمرنگ عضوش شده بودن که حالا کمی خیس بود. سهون شروع کرد به چرخوندن سریع پاهاش و تغیر مکان دادن اونا و تلاش برای دریافت مالش کمی روی عضوش. لوهان فهمید و پوزخند واضح تری روی لبهاش نشست.
-میخوای خودت رو لمس کنی؟

سهون آروم سر تکون داد
-بله.ددی اجازه میده که اینکارو بکنم؟
-نه
لوهان سریع جواب داد. پشت میزش رفت و کشوی کوچیکی رو باز کرد .
وی//براتوری از توش درآورد و به سمت سهون رفت. پوزخند مشخص ترین حالت صورتش بود. ویب////راتور رو روی عضو برآمده ی سهون مالید.
-دوستش داری؟

سهون با ناله زمزمه کرد
-بله ددی...
لوهان ویب//راتور رو ازش دور کرد وسهون ناامید از حس لذت،نالید .
چشمهاش سرخ شده بودن و وقتی حس کرد لوهان اون وسیله رو به زور داخلش هل میده، تا آخرین حد درشت شدن. درد داشت اما سهون هیچ حرفی نمیزد چون میدونست به محض باز کردن دهنش، اون وسیله با یکی بزرگتر عوض میشه.
اون دیل//دو ویب///راتو حالا کاملا داخل بدنش بود و لوهان ، با پوزخندی که رو ی لبهاش بود، شلوارشو بالاکشید و اونو مثل قبل تنش کرد.
-من یه جلسه دارم که حدودا یک ساعت طول میکشه...پس پسر خوبی باش وآروم اون گوشه بشین و تکالیف مدرسه تو انجام بده.
لوهان دستور داد وسهون بعد از نفس عمیقی، سر تکون داد و کاری که لوهان گفته بود، روانجام داد.
به سمت مبل رفت وناامیدانه تلاش کرد تا به خاطر اون وسیله لرزون توی بدنش ناله نکنه.به محض نشستن روی مبل، سرش به خاطر بیشتر فرو رفتن اون شی تو بدنش، به عقب افتاد و حتی عضوشو سخت تر از قبل کرد.
-اممم....
تصادفا ناله کوچیکی از گلوش خارج شد.
لوهان به سمتش رفت و اونو از یقه گرفت و یکم بلندش کرد.
-سهون...نمیخوام حتی کوچکترین صدایی ازت بشنوم..فهمیدی؟
-بله ددی...
سهون تلاش کرد تا صداش بدون لکنت باشه...
تلفن روی میز لوهان زنگ خورد و منشی خبر رسیدن مهندس های دیگه رو داد. لوهان نگاه آخرشو به سهون انداخت واجازه ورود داد.
جلسه خیلی کند پیش میرفت تا اینکه سهون با یه نفس عمیق به ار//گاسم رسید و لباسشو دور از چشم بقیه کثیف و لکه دار کرد. لوهان نگاه غضب آلودشوبه سهون دوخت و یه پیام بی صدا رو بهش منتقل کرد
"وقتی برسم خونه حسابتو میرسم"
سهون با ترس آب دهنشو قورت داد و نگاهشو کاملا به کتابش داد وسعی کرد تا حواسشو از افکار شیطانی توی سرش و اون دی//لدو لعنتی توی بدنش پرت کنه.
-خیلی خب...ما همدیگه روهفته بعد، همین ساعت همینجا ملاقات میکنیم.
یکی از مهندس ها گفت و با لوهان دست داد و بعد با بقیه افراد تو اتاق که درحال ترک مکان بودن.
بعد از اون، اتاق کاملا ساکت و آروم بود. چشم های سهون جرئت جدا شدن از صفحه های کتابشو نداشتن. لوهان با لبخند روبروش زانو زد و ابرو بالا داد

-خیلی پسر شیطونی بودی سهون....و حتما میدونی چه اتفاقی واسه پسرای شیطون میوفته...نه؟

سهون سر تکون داد.
-متاسفم ددی...دیگه این اتفاق نمیوفته...من فق...
لوهان دستشو بلند کرد و سهون رو از ادامه دادن حرفش منصرف کرد.
-حرفاتو نگه دار واسه وقتی تو تخت بودیم...اونموقع میتونی بهم نشون بدی چقدر متاسفی...
لوهان ایستاد و کتشو پوشید و اونو تو تنش مرتب کرد.
-برو تو ماشین. منم چند دقیقه بعد میام.پسر خوبی باش وکار احمقانه ای انجام نده.
سهون وسایلشو جمع کرد و به سمت بیرون دفتر راه افتاد.داخل ماشین نشست و قبل از اینکه صداشو آزاد کنه، به اطراف نگاهی انداخت. دستشو برای لمس خودش پایین برد و حس کرد که کاملا به دومین ار///گاسمش نزدیکه...خودشو سریعتر و محکم تر مالید.نفس هاش بریده بریده بودن و بالاخره بعد از صدای ناله گریه مانندش، راحت شد.
سهون صدای پاهای لوهان رو تشخیص داد و سعی کرد تا نفس هاشو منظم کنه قبل از اینکه ددیش بهش مشکوک بشه. لوهان داخل شد واز آینه به صندلی پشت، جایی که سهون نشسته بود نگاه کرد.
-وقتی نبودم که شیطونی نکردی؟
-نه..ددی...من پسر خوبی بودم.
سهون دروغ گفت.اون فکر کرد ددیش حرفشودرباره ی "پسر خوب بودن "باور میکنه ،اما اون نمیدونست که لوهان میدونه داره دروغ میگه.
به عمارت لوهان رسیدن. سهون با پاهای لرزونش پیاده شد و سکندری آرومی خورد. به سمت داخل راه افتاد که دستش توسط لوهان گرفته شد. لوهان دست سهون رو بالا برد و مانع برخورد سر پسر بچه به زمین شد. سهون رو تو آغ///وشش گرفت و اونو به اتاق خواب برد واونوروی تخت پرت کرد.
-لباساتو در بیارو پاهاتو باز کن.
لوهان دستور داد در حالی که لباس های خودش رو تقریبا کامل درآورده بود.سهون پذیرفت و لباس هاشوکاملا درآورد وعضو سخت و ویب//راتور توی بدنش که هنوز میلرزید رو به نمایش گذاشت.لوهان دی//لدو رو درآورد و اونو جایی روی زمین پرت کرد.
عضو سهون کاملا سرخ ومرطوب بود.لوهان به سرعت سخت شده بود. کمی خودش رو مالید و سرشو از لذت به عقب برد. خیلی ناگهانی روی تخت نشست و غرید
-سهون...س/اک می...
دوباره....لوهان اون به اسم صدا زده بود. با تمام ترسش خم شد و عضو ددیش رو به دهن گرفت.شروع کرد به لیسیدن و مکیدن عضو سخت شده ی ددیش ..
لوهان از لذت سرشو عقب انداخته بود و به محض حس کردن حرکات جادویی سهون، زانوهاش برای بسته شدن تقلا میکردن.. ناله بلندی از گلوش خارج شد و موهای سهون رو چنگ زد و خودشو تا ته وارد دهنش کرد...
سهون نفس کم آورده بود واشک هاش از گوشه ی چشم هاش سرازیر بودن ...
و وقتی عضو ددیش به ته گلوش برخورد، واقعا نمیتونست نفس بکشه.
خوشبختانه لوهان عقب کشید و عضو شو از دهن سهون بیرون کشید و اونوآروم روی گردن سفیدش مالید و ناله ی بلندشو آزاد کرد.شروع کرد به لمس ردن خودش درحالی که کاملا منحرفانه به صورت گریون سهون خیره شده بود.
سهون برای یه لذت درست و حسابی تقلا میکرد. لوهان مالیدن عضوش تا جایی که حس کرد نزدیکه، ادامه داد و بعد متوقف شد...شدیدا میخواست خودشو داخل سهون خالی کنه.
-چهار دست وپا روی تخت...سهون....
لوهان دستور داد و به سهون که به سختی تکون میخورد خیره شد. سهون وارد تخت شد و همونطور که لوهان گفته بود، قرار گرفت و با//سنشو بالا داد.لوهان سیلی محکمی به با//سنش زد و برای کم کردن دردش، سوراخ مق/عدشو بو//سید و زبونشو داخل هل داد. صدای ناله های به زور خفه شده ی سهون باعث میشد زبون خیسشو عمیقتر تواون سوراخ تنگ فروببره. سهون تو آسمونا سیر میکرد. دلش میخواست از لذت داد بزنه و گریه کنه...اما خب اون نمیخواست تودردسر بیوفته.
عضو سخت لوهان، جای زبون نرم و گرمشو گرفت و سهون روی تخت وا رفت و پلک هاشو محکم روی هم فشرد تا بتونه درد بدنشو تحمل کنه.
-ددی....اجازه دارم ناله کنم؟ لوهان کمی فکر کرد وگفت
-اینبار میزارم قِصِر در بری... اسممو صدا کن بیبی..
-آههههه...ددی...
سهون نالید و لوهان ضربه هاشو عمیق تر کرد...سخت تر و محکم تر ضربه زد و صدای تخت رو درآورد.
لوهان نمیتونست صدای ناله های سهون رو بین صدای برخورد بدنهاشون و صدای تخت بشنوه..
-بلندتر سهون...
-ددی....سریعتر...
سهون بلند داد زد و خودشو به سمت ددیش عقب هل داد.
لوهان از حرکت ایستاد و اجازه داد توهمون موقعیت ،سهون خودش سواریشو هدایت کنه.
-آه....ددی....این عالیه...آهههههه....
لوهان از عقب به مچ هاش تکیه داد و به ورود و خروج عضوش تو سوراخ سهون خیره شد.
-او...هه..این عالیه...من عاشق وقتاییم...که ددی اینطوری...داخلم حرکت میکنه....ددی بهترینه...ومن حتی بیشتر میخوام.
لوهان شروع کرد به محکم ضربه زدن و فرو بردن عمیقتر عضوش تو سوراخ تنگ سهون.
اشک های سهون گونه هاشو خیس کردن
-آه...همونجا...همونجا ددی....
لوهان به ضربه زدن ادامه داد و ضربه هاشو دقیقا جایی که سهون گفته بود تنظیم کرد. قطرات اشک و عرق از روی صورت سفید و بچه گونه سهون لیز میخوردن وروی ملحفه های روی تخت میریختن. بعد از چند ضربه عمق تر ،هردو همزمان به ار///گاسم رسیدن و از ضعف ناشی از لذت زیاد، روی تخت افتادن.
سهون به صورت لوهان خیره شد
-ددی....من واقعا عاشقتم...خیلی زیاد....
لوهان چونه سهون رو بوسید و گفت
-ددی هم عاشقته بیبی بوی...
سهون خودشو بین بازوهای لوهان فروبرد و گفت
-وقتی ددی سر حال شد، دوباره با من کنار دیوار رابطه برقرار میکنه؟
-ددی عاشق صداشه بیبی....

واقعا نمیدونم چرا این وانشاتو واسه ترجمه انتخاب کردم.ولی از نظر خودم چون خیلی عجیب و جدید بود. خب خیلی کم پیش میاد که لوهان بخواد عامل باشه و من خودم نمیتونم این جوری فیک بنویسم.نمیدونم متوجه شدین یا نه ولی حدالامکان حرفهاشونو مؤدبانه تر کرده بودم، چون خودم وقتی میخوندمشون به حد وحشتناکی خجالت میکشیدم و نمیتونستم واسشون معادل فارسی پیدا کنم.مثلا پیدا کردن یه اصطلاح خوب برای جمله آخر سهون، واقعا سخت بود و 01دقیقه از وقتمو گرفت.به هر حال خوشحال میشم نظرتون رو درباره ترجمه بدونم.
ممنون از وقتی که گذاشتین.


برچسب‌ها: one shot

0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 5962 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 17:42